مژک دارلغتنامه دهخدامژک دار.[ م ُ / م ِ ژَ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ مژک . سلول منفرد و یا بافتی که دارای مژک است (مانند یک پارامسی که یک سلول منفرد و یک حیوان تک سلولی است که حول بدنش دارای مژک است و بافت پوششی داخلی قصبة الریه ). رجوع به مژک و مژک داران شود.
قاعدة ماکMac ruleواژههای مصوب فرهنگستانقاعدهای که بر اساس آن ژرفای چشمة بیهنجاری مغناطیسی با پهنای نمودار دامنههای آن پیوند پیدا میکند
چمکلغتنامه دهخداچمک . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اسفندقه ٔ بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت که در 100 هزارگزی جنوب ساردوئیه و یک هزارگزی خاور راه فرعی جیرفت به بافت واقع است . جلگه و معتدل است و 340 تن سکنه دارد. آبش از قن
مژک دارانلغتنامه دهخدامژک داران . [ م ُ / م ِ ژَ ] (اِ مرکب ) رده ای از جانوران تک سلولی که در آب زندگی میکنند و اطراف غشاء محافظ بدن آنها را مژکهای لرزان احاطه کرده است . حرکت این مژکها هم موجب تغییر مکان حیوان است و هم وسیله ٔ اخذ طعمه ٔ آنهاست . از این رده میتو
دایرهدارتبارانCycliophoraواژههای مصوب فرهنگستانشاخۀ تازهشناساییشدهای از سلسلۀ جانوران با تنها یک گونه و طول کمتر از یک میلیمتر و تقارن دوطرفی که با یک صفحۀ چسبنده به میزبان متصل میشوند؛ در اطراف دهان این جانوران و درست در مقابل مخرج آنها یک حلقۀ مژکدار وجود دارد
مزودرملغتنامه دهخدامزودرم . [ م ِ زُ دِ ] (فرانسوی ، اِ) برگه سوم و میانی جنین پس از دوران رشد کامل گاسترولا . (از دایرة المعارف کیه ) (از لاروس پزشکی ). برگه سومی که در جنین حیوانات پرسلولی [ باستثنای اسفنج ها و کیسه تنان ] پس از مرحله ٔ گاسترولا در بین اکتودرم و آندودرم بوجود می آید. (از جانو
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان گهوشه (صدا)، کردی گوه ، ا
مژکلغتنامه دهخدامژک . [ م ُ / م ِ ژَ ] (اِمصغر) مصغر مژه . (آنندراج ) (شعوری ). || زائده ٔ سیتوپلاسمی و میکروسکوپی برخی از سلولها (مانند سلولهای پوششی دیواره ٔ داخلی قصبةالریه در انسان )و برخی جانوران تک سلولی . (از دائرة المعارف کیه ).- <span class="hl"
مژکفرهنگ فارسی معین(مُ ژَ) (اِ.) زواید سیتوپلاسمی که تعداد بسیاری از جانوران یک سلولی حول بدن خود دارند و به وسیلة حرکت این مژک ها جابه جا می شوند و یا طعمة خود را صید می کنند.
مژکciliumواژههای مصوب فرهنگستانزائدۀ رشتهمانندی که به تعداد فراوان بر روی سطح یاخته یافت میشود و به تغذیه و جابهجایی آن کمک میکند * مصوب فرهنگستان اول
رمژکلغتنامه دهخدارمژک . [ رَ ژَ ] (اِ) لغزیدن اعم از آنکه صوری باشد یا معنوی . (برهان ). لغزیدن . (آنندراج ). لغزش در هر امری . (ناظم الاطباء). || گناه کردن . (برهان ). گناه و جرم و عصیان . (ناظم الاطباء). || از جایی فروافکندن . افتادن . (برهان ). از جای افتادن . (آنندراج ). || زحلوکه یعنی جا
مژکلغتنامه دهخدامژک . [ م ُ / م ِ ژَ ] (اِمصغر) مصغر مژه . (آنندراج ) (شعوری ). || زائده ٔ سیتوپلاسمی و میکروسکوپی برخی از سلولها (مانند سلولهای پوششی دیواره ٔ داخلی قصبةالریه در انسان )و برخی جانوران تک سلولی . (از دائرة المعارف کیه ).- <span class="hl"
مژکفرهنگ فارسی معین(مُ ژَ) (اِ.) زواید سیتوپلاسمی که تعداد بسیاری از جانوران یک سلولی حول بدن خود دارند و به وسیلة حرکت این مژک ها جابه جا می شوند و یا طعمة خود را صید می کنند.