مژده رسانلغتنامه دهخدامژده رسان . [ م ُ دَ / دِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مخفف مژده رساننده . پیک و قاصد خوش خبر و آورنده ٔ خبر خوش و بشارت . بشیر. (ناظم الاطباء). مژده ده . مقابل مژده پذیر. (آنندراج ). مبشر. مژده دهنده . که پیام خوش م
چمیدهلغتنامه دهخداچمیده . [ چ َ دَ /دِ ] (ن مف / نف ) از روی ناز و غمزه و خرام و تکبر براه رفته . (برهان ) (آنندراج ). خرامیده بطور بزرگواری و حشمت و زیبایی . (ناظم الاطباء). و رجوع به چم و چمیدن شود. || خم شده را نیز گویند. (
مدحلغتنامه دهخدامدح . [م َ ] (ع اِمص ) ستایش . ثنای به صفات جمیله . وصف به جمیل . توصیف به نیکوئی . مدحت . مدیح . مدیحه . نقیض هجا. نقیض ذم . (یادداشت مؤلف ). آفرین . تحسین . تمجید. مقابل هجو : آفرین و مدح سود آید تراگر به گنج اندر زیان آید همی . <p class
مدعیلغتنامه دهخدامدعی . [ م َ عی ی ] (ع ص ) مرد متهم در نسب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
مژده رسانیدنلغتنامه دهخدامژده رسانیدن . [ م ُ دَ / دِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب )پیام خوش دادن . خبر خوش به کسی رساندن : رسانیده مژده به شاه دلیرکه بر اژدها چیره شد نره شیر.اسدی .
مژده فرمالغتنامه دهخدامژده فرما. [م ُ دَ / دِ ف َ ] (نف مرکب ) مخفف مژده فرماینده . بشیر. خبر خوش رساننده . مژده فرمای . مژده رسان . رجوع به مژده رسان و مژده فرمای شود. || پیک . قاصد.
مژده دهندهلغتنامه دهخدامژده دهنده . [ م ُ دَ / دِ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بشیر. (دهار) (ترجمان القرآن ). مبشر. (دهار). مژده ده . مژده رسان . که بشارت میدهد. که پیام خوش میدهد. و رجوع به مژده ده و مژده رسان شود.
مژده دهلغتنامه دهخدامژده ده . [ م ُ دَ / دِ دِه ْ ] (نف مرکب )مخفف مژده دهنده . مژده رسان . (آنندراج ) : باد بدین مژده دلم هرنفس مژده دهم نیز تو باشی و بس . میرخسرو (آنندراج ).رجوع به مژده دهنده و مژد
شادیبخشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ، خوشحالکننده، مسرتبخش، مفرح، مژدهرسان، مژدهدهنده، خوشخبر
مژدهلغتنامه دهخدامژده . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ) بشارت . خبر خوش . (ناظم الاطباء) (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا). نوید. شادی و خوشحالی . (ناظم الاطباء) (برهان ). خبر خوش و با لفظ دادن و رساندن و فرستادن و رسیدن و آمدن و آوردن و بردن و یافتن و شنیدن مستعمل است . (آن
مژدهفرهنگ فارسی عمید۱. خبر خوش؛ نوید.۲. = مژدگانی⟨ مژده دادن: (مصدر لازم) خبر خوش دادن؛ بشارت دادن.⟨ مژده رساندن: (مصدر لازم) خبر خوش رساندن.
مژدهلغتنامه دهخدامژده . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ) بشارت . خبر خوش . (ناظم الاطباء) (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا). نوید. شادی و خوشحالی . (ناظم الاطباء) (برهان ). خبر خوش و با لفظ دادن و رساندن و فرستادن و رسیدن و آمدن و آوردن و بردن و یافتن و شنیدن مستعمل است . (آن
مژدهفرهنگ فارسی عمید۱. خبر خوش؛ نوید.۲. = مژدگانی⟨ مژده دادن: (مصدر لازم) خبر خوش دادن؛ بشارت دادن.⟨ مژده رساندن: (مصدر لازم) خبر خوش رساندن.