مؤنهلغتنامه دهخدامؤنه . [ م َ ئو ن َ ] (ع اِ) مؤونة. مؤونت . هرآنچه در زندگانی و معیشت بدان محتاج باشند. نفقه وزاد و توشه . (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤنة شود.
موینهلغتنامه دهخداموینه . [ مو ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) مخفف مویینه . منسوب به مو. منسوب به موی . آنچه نسبت به موی دارد. مویینه .مویین . || (اِ مرکب ) جامه ٔ مویین . مویینه . || چرم مویین . || پوست پرموی .(از یادداشت مؤلف ). چیزهایی که مو داشته باشد مثل پوست
مویینهلغتنامه دهخدامویینه . [مو ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) مویین . مویی . موین . آنچه به موی نسبت دارد. || آنچه از موی بافته و ساخته شده باشد. تافته و بافته از موی . (از یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) چیزهایی که مو داشته باشد مثل پوستین و امثال آن یا از خز و سنجاب .
میوینهلغتنامه دهخدامیوینه . [ می ن َ / ن ِ ] (اِ) درختی که در اول بهار نجنبد و سبز نشود و هیزم گردد. (ناظم الاطباء). || شاخه ٔ زاید درخت که برای هموار و مرتب شدن شاخه ها آن را می برند. (از شعوری ج 2 ورق <span class="hl" dir="lt
موچنهلغتنامه دهخداموچنه . [ چ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مظفار. منقاش . (منتهی الارب ). موچینه . موچنا. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موچینه شود.
موچینهلغتنامه دهخداموچینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) منقاش . (برهان ).آلتی است آهنی که بدان مو از بدن می چینند. (از غیاث ) (از آنندراج ). منقاش و ابزاری آهنی که بدان مو می کنند. (ناظم الاطباء). موچنا. موچنه . موچین . موی چینه . منقاش . منقش . منماص . منتاخ . من
مونهلغتنامه دهخدامونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مزاج و خاصیت طبیعی چون گرمی آتش و تری آب . (ناظم الاطباء). خاصه ٔ طبیعی . (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). خاصه ٔ طبیعی بود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فرهنگ اوبهی ). خاصیت طبیعی را گویند مانند حرارت آتش و برودت هوا و
مونهtype 2, type specimenواژههای مصوب فرهنگستاننمونهای که نقش مرجع برای نام علمی دارد و نام گیاه برمبنای آن اختیار شده است متـ . مونة نامگانی nomenclatural type
برمونهepitypeواژههای مصوب فرهنگستاننمونه یا تصویری منتخب که در صورت وجود ابهام در تشخیص تاممونه یا گزینمونه یا نومونه برای شناسایی یا تشخیص آرایه، بهعنوان مونه معرفی شود