مؤطمةلغتنامه دهخدامؤطمة. [ م ُ ءَطْطَ م َ ] (ع ص ) مؤنث مؤطم . و رجوع به مؤطم شود.- آطام مؤطمة ؛ قلعه های محفوظ. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مؤثمةلغتنامه دهخدامؤثمة. [ م ُءْ ث ِ م َ ] (ع ص ) مؤنث مؤثم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مؤثم شود.
مأثمةلغتنامه دهخدامأثمة. [ م َءْ ث َ م َ ] (ع اِ) ظلم و تعدی . (ناظم الاطباء). || گناه . مأثم . (از اقرب الموارد). || آنچه انسان بدان وسیله گناه کند. (از اقرب الموارد). چیزی که سبب گناه شود. مایه ٔ گناه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماتمیلغتنامه دهخداماتمی . [ ت َ ] (ص نسبی ) عزادار. سوکوار. مصیبت زده . ماتم زده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماتم دیده . (آنندراج ) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی . رودکی .جهان چیست ماتم سرایی درو