موفق نشدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل وفق نشدن، عاجز شدن، ردّ شدن، ازآخر اوّل بودن (شدن)، افتادن، بهنتیجهنرسیدن بد آوردن، گاف کردن نقش برآب زدن، کار بیهوده کردن، وقت تلفکردن، غرق شدن، دلسرد / مایوسشدن سقط کردن، بچه انداختن نرسیدن، کم آوردن
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابواسماعیل مشهور به اخطب خوارزم یا خطیب خوارزمی و مکنی به ابوالمؤید و رجوع به ابوالمؤید موفق ... شود.
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن علی هروی ، مکنی به ابومنصور که در نیمه ٔ آخر سده ٔ چهارم و نیمه ٔ اول سده ٔ پنجم می زیسته است . او راست : کتاب معروف «الابنیة عن حقایق الادویة».
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن خاصی خوارزمی ، مکنی به ابوالمؤیدو ملقب به صدرالدین ، عالم اصول و فقه و خلافیات و عارف به ادب و حسن انشاء. نسبت وی به خاص از دیه های خوارزم و تولد او به جرجانیه خوارزم به سال 579 و مرگ او به مصر
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (ع ص ) توفیق یافته . (ناظم الاطباء). || کسی که پس از گمراهی به راه راست هدایت شده باشد. (از تعریفات جرجانی ). رشید. هدایت شده . (یادداشت مؤلف ). || دارای توفیق و آنکه هر کاری برای وی موافقت می کند و به آسانی دست می دهد و بختیار و سعادتمند و فرخنده .
ردّ شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام شدن، شکست خوردن، موفق نشدن لغو شدن حذف شدن، انداخته شدن
failingدیکشنری انگلیسی به فارسیشکست خوردن، رد شدن، موفق نشدن، تصور کردن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، سر خوردن، عقیم ماندن
فشلدیکشنری عربی به فارسیخراب شدن , تصورکردن , موفق نشدن , خرابي , قصور , عدم موفقيت , صداي تلپ , صداي چلپ , باصداي تلپ افتادن , شکست خوردن , درنرفتن (گلوله يا بمب)
یخفرهنگ فارسی معین(یَ) [ اوس . ] (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ ~ کسی نگرفتن کنایه از: الف - موفق نشدن . ب - مورد توجه قرار نگرفتن . ؛ ~کسی گرفتن کنایه از: کار او رونق گرفتن .
failدیکشنری انگلیسی به فارسیشکست، عدم موفقیت، شکست خوردن، رد شدن، موفق نشدن، تصور کردن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، سر خوردن، عقیم ماندن
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابواسماعیل مشهور به اخطب خوارزم یا خطیب خوارزمی و مکنی به ابوالمؤید و رجوع به ابوالمؤید موفق ... شود.
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن علی هروی ، مکنی به ابومنصور که در نیمه ٔ آخر سده ٔ چهارم و نیمه ٔ اول سده ٔ پنجم می زیسته است . او راست : کتاب معروف «الابنیة عن حقایق الادویة».
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن خاصی خوارزمی ، مکنی به ابوالمؤیدو ملقب به صدرالدین ، عالم اصول و فقه و خلافیات و عارف به ادب و حسن انشاء. نسبت وی به خاص از دیه های خوارزم و تولد او به جرجانیه خوارزم به سال 579 و مرگ او به مصر
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (ع ص ) توفیق یافته . (ناظم الاطباء). || کسی که پس از گمراهی به راه راست هدایت شده باشد. (از تعریفات جرجانی ). رشید. هدایت شده . (یادداشت مؤلف ). || دارای توفیق و آنکه هر کاری برای وی موافقت می کند و به آسانی دست می دهد و بختیار و سعادتمند و فرخنده .
حازة بنی موفقلغتنامه دهخداحازة بنی موفق . [ حازْ زَ ت ُ ب َ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) رجوع به حازه ٔ... شود.
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابواسماعیل مشهور به اخطب خوارزم یا خطیب خوارزمی و مکنی به ابوالمؤید و رجوع به ابوالمؤید موفق ... شود.
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن علی هروی ، مکنی به ابومنصور که در نیمه ٔ آخر سده ٔ چهارم و نیمه ٔ اول سده ٔ پنجم می زیسته است . او راست : کتاب معروف «الابنیة عن حقایق الادویة».
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن خاصی خوارزمی ، مکنی به ابوالمؤیدو ملقب به صدرالدین ، عالم اصول و فقه و خلافیات و عارف به ادب و حسن انشاء. نسبت وی به خاص از دیه های خوارزم و تولد او به جرجانیه خوارزم به سال 579 و مرگ او به مصر