orchestratedدیکشنری انگلیسی به فارسیهماهنگ شده، هماهنگ و موزون کردن، ارکست تهیه کردن، بصورت ارکست دراوردن
موزونلغتنامه دهخداموزون . [ م َ ] (ع ص ) سنجیده شده و اندازه کرده شده . (ناظم الاطباء). سنجیده . (آنندراج ). با وزن کشیده . مقدر. سخته . صاحب وزن . بوزن : سنگ ترازو به سیم کس نست
ریتملغتنامه دهخداریتم . (فرانسوی ، اِ) توالی ضربات آهنگ که برای موزون کردن نوای موسیقی به کار می رود. ضرب . (فرهنگ فارسی معین ).
اصوللغتنامه دهخدااصول . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اصل . اساسها و بیخ و بن ها. (فرهنگ نظام ). اصلها. جمع اصل که بمعنی بیخ است . (آنندراج ) (غیاث ). ریشه ها، و اصول و فروع ؛ ریشه ها و شاخ