موج موجلغتنامه دهخداموج موج . [ م َ م َ / م ُ م ُ ] (ق مرکب ) موجها و کوهه های آب پیاپی . (ناظم الاطباء). خیزابه های پی درپی . خیزابها که یکی پس از دیگری پدید آید و حرکت کند. امواج بیشمار پیاپی و پرآشوب . آب با نره های بسیار. آب با ستونه های بسیار. آب با نوردهای
موج به موجلغتنامه دهخداموج به موج . [م َ ب ِ م َ / م ُ ب ِ م ُ ] (ق مرکب ) موجی پس موجی . موج در پی موج . || کنایه است از کثرت و توالی افراد و اشیاء یا حرکات مشابه . کنایه از افراد بیشمار. (از یادداشت مؤلف ). موج موج . فوج فوج : لشکری ت
چموشلغتنامه دهخداچموش . [ چ َ ] (اِ) مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پای افزار باشد. (برهان ) . نوعی از پاافزار. (جهانگیری ). مخفف چمشک که پای افزارباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) . چاموش و قسمی از کفش . پاپوش . اورسی . صندل . نوعی کفش . پوزار (در لهجه ٔ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه
چموشلغتنامه دهخداچموش . [ چ َ ] (ص ) اسب و استر لگدزن و بدفعل را گویند، و معرب آن شموس است . (برهان ). اسب و استر و خر بدنعل لگدزن را گویند و معرب آن شموس است . (جهانگیری ). اسب لگدزن و توسن که بعربی شموس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب و استر لگدزن و شرور. (ناظم الاطباء). اسب سرکش . (از ر
موجلغتنامه دهخداموج . [ م َ ] (ع مص ) کوهه برآوردن آب . (منتهی الارب ). کوهه برآوردن دریا. (ناظم الاطباء). برآمدن آب دریاو شط و رودخانه به بالا. هیجان و بلند شدن آب دریا. (یادداشت مؤلف ). کوهه زدن آب . (دهار). خیزابه یافتن . || طپانچه زدن موج . (منتهی الارب ). تپانچه زدن کوهه های آب . (ناظم
موجفرهنگ فارسی عمیدجنبش و چینخوردگی سطح آب که بر اثر وزش باد و طوفان یا افتادن چیزی در آب پیدا میشود؛ کوهه؛ آبخیز؛ خیزآب.
موجلغتنامه دهخداموج . [ م َ / م ُ ] (ع اِ) کوهه ٔ آب . ج ، امواج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روکه . مور. (منتهی الارب ). نورد آب . (مهذب الاسماء). آشوب دریا. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). نورد. کوهه . کوهه ٔ آب . خیزابه
دموجلغتنامه دهخدادموج . [ دُ ] (ع مص ) درآمدن در چیزی و استوار شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). محکم شدن چیزی در چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). درآمدن در چیزی و پنهان شدن در آن . (ناظم الاطباء). || گام کوتاه زدن و بشتاب دویدن خرگوش و شتر و دیگر حیوانات
چهارموجلغتنامه دهخداچهارموج . [ چ َ / چ ِ م َ / مُو ] (اِ مرکب ) طوفان . گرداب . رجوع به چارموج شود.- چهارموج بلا ؛ بلا که از چهار جهت روی آورد. داهیه که از هر جانب روی کند. مجازاً به معنی بلای بزرگ .
خواب موجلغتنامه دهخداخواب موج . [ خوا / خا ب ِ م َ / موُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جهت و سیلی که موج در روی آب دارد. طرفی و تابی که موج در روی آب دارد. (از آنندراج ) : برگذار خویش دارد تکیه بی تاب عدم
خورموجلغتنامه دهخداخورموج . [ خُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر بحدود و مشخصات زیر: شمال بخش اهرم ، باختر ارتفاعات مند و تنگستان ، خاور ارتفاعات دهستان خاویز و ارتفاعات لاور، رئیس غلام ، جنوب دهستان چغاپور. این دهستان در شمال باختری بخش واقع و هوای آن گرم و آب مشرو
خورموجلغتنامه دهخداخورموج . [ خُرْ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش خورموج از شهرستان بوشهر است با مختصات جغرافیایی زیر: طول 51 درجه و 22 دقیقه و عرض 28 درجه و 39 دقی