مهمانگاهfront of the houseواژههای مصوب فرهنگستانمحلی که ارتباط مستقیم با مهمانان و مشتریان دارد، مانند سرسرای مهمانخانه/ هتل و پیشگاه
محمنةلغتنامه دهخدامحمنة. [ م َ م َ ن َ / م ُ م ِ ن َ ] (ع ص ) زمینی محمنة؛ زمینی بسیار کنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مهمانیلغتنامه دهخدامهمانی . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، واقع در 130هزارگزی جنوب میناب و هشت هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب با 360 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن مالرو است . (از فره
مهمانیلغتنامه دهخدامهمانی . [ م ِ ] (حامص ، اِ) میهمانی . سور. ضیافت (با فعل کردن و دادن و رفتن صرف شود). مَیَزد. مهمان کردن . دعوت . مأدبة. قری . (منتهی الارب ) : سپه را سوی زابلستان کشیدبه مهمانی پوردستان کشید. فردوسی .خود از بلخ
مهمونیلغتنامه دهخدامهمونی . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری قاین و یک هزارگزی خاور راه اتومبیل رو قاین به رشخوار. دارای 140 تن سکنه . آبش از قنات و راهش مالرو است . (ا
میهمانیلغتنامه دهخدامیهمانی . (حامص ) مهمانی . عمل میهمان کردن یا شدن . ضیافت کردن یا شدن : کسی کو کند میزبانی کسی رانباید که بگریزد از میهمانی . منوچهری .از خون من فرستی هر دم نواله ٔ هجریک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی . <p