منصب دارلغتنامه دهخدامنصب دار. [ م َ ص َ ] (نف مرکب ) کسی که دارای رتبه و عهده از جانب پادشاه باشد و منسوب به اداره ای از ادارات دولتی . (ناظم الاطباء).
منصبغلغتنامه دهخدامنصبغ. [ م ُ ص َ ب ِ ] (ع ص ) رنگین شونده . (غیاث ) (آنندراج ). رنگین شده و رنگ گرفته . رجوع به انصباغ شود. || فرورفته و غوطه ورشده . (ناظم الاطباء).
منصبنلغتنامه دهخدامنصبن . [ م ُ ص َ ب ِ ] (ع ص )برگردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برگشته . (ناظم الاطباء). رجوع به انصبان شود.
منصبةلغتنامه دهخدامنصبة. [ م َ ص َ ب َ ] (ع اِ) رنج و تلاش .(از اقرب الموارد): عیش ذومنصبة؛ زیست با رنج و کلفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منصبةلغتنامه دهخدامنصبة. [ م ُ ن َص ْ ص َ ب َ ] (ع ص ) احجار منصبة؛ سنگهای روی هم گذاشته شده . (ناظم الاطباء).
منصبیلغتنامه دهخدامنصبی . [ م َ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به منصب و رتبه و عهده . (ناظم الاطباء). رجوع به منصب شود.
صاحب منصبلغتنامه دهخداصاحب منصب . [ ح ِ م َ ص ِ / ص َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) افسر ارتش از ستوان سوم به بالا. رجوع به افسر شود. || پایه ور. || کسی که رتبه و مقامی دارد.