منصبلغتنامه دهخدامنصب . [ م ُ ص َب ب ] (ع ص ) ریخته شده مانندآب . (ناظم الاطباء). ریخته . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کوهی است که آن را قراقورم خوانند... و سی رودخانه آب از آن منصب
منصبلغتنامه دهخدامنصب . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) هم ّ منصب ؛ اندوه رنج آور. (منتهی الارب ). هم ّ و اندوه رنج آور. (ناظم الاطباء).
منصبلغتنامه دهخدامنصب . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) مانده گردانیده شده و رنج رسیده و دردمندگشته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اِنصاب شود.
منصبلغتنامه دهخدامنصب . [ م ُ ن َص ْ ص َ ] (ع ص ) ثغر منصب ؛ دندان همواررسته . (منتهی الارب ). دندانهای هموار و برابر رسته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ثری منصب ؛ خاک
منصبلغتنامه دهخدامنصب . [ م َ ص ِ / ص َ ] (ع اِ) جای بازگشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای برپا شدن . (غیاث ) (آنندراج ). جای مرتفع و جایی که در آن چی
منصبلغتنامه دهخدامنصب . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) دیگدان آهنی . (منتهی الارب ). ابزاری آهنین که دیگ را بر آن نصب کنند. ج ، مناصب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سه پایه . (یادداشت
منصبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام پُست، اتوریته، امارت، وزارت، نیابت، سلطنت، امامت، امیری قدرت اجرایی، مسئولیت، اختیارات، حیطۀ اقتدار، حیطۀ کار زمام امور بزرگی، منزلت، م
منصب دارلغتنامه دهخدامنصب دار. [ م َ ص َ ] (نف مرکب ) کسی که دارای رتبه و عهده از جانب پادشاه باشد و منسوب به اداره ای از ادارات دولتی . (ناظم الاطباء).
منصبغلغتنامه دهخدامنصبغ. [ م ُ ص َ ب ِ ] (ع ص ) رنگین شونده . (غیاث ) (آنندراج ). رنگین شده و رنگ گرفته . رجوع به انصباغ شود. || فرورفته و غوطه ورشده . (ناظم الاطباء).
منصبنلغتنامه دهخدامنصبن . [ م ُ ص َ ب ِ ] (ع ص )برگردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برگشته . (ناظم الاطباء). رجوع به انصبان شود.
منصبةلغتنامه دهخدامنصبة. [ م َ ص َ ب َ ] (ع اِ) رنج و تلاش .(از اقرب الموارد): عیش ذومنصبة؛ زیست با رنج و کلفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).