مقلملغتنامه دهخدامقلم . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) غلاف نره ٔ شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نره ٔ اشتر. (دهار). نره ٔ شتر و قوچ و گاو نر و گویند کناره ٔآن . ج ، مقال
مقلملغتنامه دهخدامقلم . [ م ُ ق َل ْ ل َ ] (ع ص ) زن بیوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چیده ناخن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع ب
مغلملغتنامه دهخدامغلم . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) تیزشهوت گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به اِغلام شود. || شهوتی . تیزشهوت . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مقلموتلغتنامه دهخدامقلموت . [ م َ ق َ م َ ] (اِخ ) صورت تحریف شده ٔ ملک الموت . عزرائیل . فرشته ای که مأمور گرفتن جان از تن آدمی است : کای مقلموت من نه مَهْسَتیَم من یکی زال پیر
مقلمودلغتنامه دهخدامقلمود. [ ] (اِخ ) نام حضرت عزرائیل است و ضبط آن معلوم نیست . (از لسان العجم شعوری ج 2 ورق ب 346). و رجوع به مقلموق و مقلموت شود.
مقلموقلغتنامه دهخدامقلموق . [ م َ ل َ ] (اِخ ) ملک الموت که عزرائیل باشد و مقلمود هم بنظر آمده . (از آنندراج ). و رجوع به مقلموت شود.
مقلمهلغتنامه دهخدامقلمه .[ م ِ ل َ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) مقلمة. قلمدان . جای قلم : قلمی به عاریت خواست از دانشمندی و به آن حدیث نبشت پس در مقلمه نهاد و فراموش کرد. از آنجا به ع
مقلمةلغتنامه دهخدامقلمة. [ م ِ ل َ م َ ] (ع اِ) قلمدان . مِقْلَم . ج ،مقالم . (مهذب الاسماء). قلمدان . (دهار) (صراح ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).و
مقلمةلغتنامه دهخدامقلمة. [ م ِ ل َ م َ ] (ع اِ) قلمدان . مِقْلَم . ج ،مقالم . (مهذب الاسماء). قلمدان . (دهار) (صراح ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).و
مقلموتلغتنامه دهخدامقلموت . [ م َ ق َ م َ ] (اِخ ) صورت تحریف شده ٔ ملک الموت . عزرائیل . فرشته ای که مأمور گرفتن جان از تن آدمی است : کای مقلموت من نه مَهْسَتیَم من یکی زال پیر
مقلمودلغتنامه دهخدامقلمود. [ ] (اِخ ) نام حضرت عزرائیل است و ضبط آن معلوم نیست . (از لسان العجم شعوری ج 2 ورق ب 346). و رجوع به مقلموق و مقلموت شود.
مقلموقلغتنامه دهخدامقلموق . [ م َ ل َ ] (اِخ ) ملک الموت که عزرائیل باشد و مقلمود هم بنظر آمده . (از آنندراج ). و رجوع به مقلموت شود.
مقلمهلغتنامه دهخدامقلمه .[ م ِ ل َ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) مقلمة. قلمدان . جای قلم : قلمی به عاریت خواست از دانشمندی و به آن حدیث نبشت پس در مقلمه نهاد و فراموش کرد. از آنجا به ع