مقراضکلغتنامه دهخدامقراضک . [ م ِ ض َ ] (اِ مرکب ) فنی است از کشتی و آن چنان باشد که هر دو پای خود را در گردن حریف انداخته زور کردن . (غیاث ). نام فنی از کشتی و آن هر دو پای خود د
مقراضگرلغتنامه دهخدامقراضگر. [ م ِ گ َ ] (ص مرکب ) از عالم کاردگر و شمشیرگر. (آنندراج ). سازنده ٔ مقراض . قیچی ساز : چه گوییم از وصف مقراضگرکزو شد مراریزه ریزه جگر.میرزاطاهر وحید (
مقراضهلغتنامه دهخدامقراضه . [ م ِ ض َ / ض ِ ] (اِ) نوعی از پیکان تیر باشد و آن را دوشاخه سازند. (برهان ). نوعی از پیکان دو شاخه . (فرهنگ رشیدی ) (غیاث ). نوعی از تیر که پیکانش دوس
مقراضیلغتنامه دهخدامقراضی . [ م ِ ] (حامص ) چون مقراض بودن . حالت و چگونگی مقراض . برندگی . قاطعیت : چو سوزن ، سنان سینه را دوخته ز مقراضه مقراضی آموخته .نظامی .
مقراضیلغتنامه دهخدامقراضی . [ م ِ ] (ص نسبی ) مأخوذ از تازی ، چیزی که باکازود به خوبی آن را قطع کرده باشند. (ناظم الاطباء). آنچه که با قیچی آن را بریده باشند. || (اِ) نام حلوایی
مقراضیلغتنامه دهخدامقراضی . [ م ِ ضی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به مقراض که نام اجدادی است . (ازانساب سمعانی ).
لاله ٔ مقراضیلغتنامه دهخدالاله ٔ مقراضی . [ ل َ / ل ِ ی ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی لاله : گلستان است در مابین هر جمععیان از لاله ٔ مقراضی شمع.شفیع اثر در صفت چراغان (از آنندراج
متراضخلغتنامه دهخدامتراضخ . [ م ُ ت َ ض ِ ] (ع ص )همدیگر را سنگ اندازنده . (آنندراج ). مشغول به سنگ اندازی یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراضخ شود.
متراضیلغتنامه دهخدامتراضی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) یکدیگر خوشنود شونده . (آنندراج ). خشنود وراضی از هم . (ناظم الاطباء). و رجوع به تراضی شود.