مغسسلغتنامه دهخدامغسس . [ م ُ غ َس ْ س ِ / م ُ غ َس ْ س َ ] (ع ص ) خرمای تر تباه شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رطب فاسد. غَسیس . مغسوس . (اقرب الموارد).
مغسوسلغتنامه دهخدامغسوس . [ م َ ] (ع ص ) خرمای تر تباه شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رطب فاسد. غسیس . (از اقرب الموارد). || بعیر مغسوس ؛ شتر غساس زده . (منتهی الارب ). شتر گرفتار بیماری غساس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مغشوشلغتنامه دهخدامغشوش . [ م َ ] (ع ص ) ناسره ٔ غیرخالص . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناسره و قلب . غیرخالص و آمیخته . (از ناظم الاطباء). غیرخالص و گویند: لبن مغشوش ؛ شیر آمیخته به آب غیرخالص . (از اقرب الموارد). هر چیز که غیرخالص باشد. (غیاث ). غش دار. که در آن غش کرده اند. نبهره . باردار. پر
خرمالغتنامه دهخداخرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال . ابوالعباس .بکن کار و کرده بیزدان سپاربخر