معمول کردنلغتنامه دهخدامعمول کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به کار بستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عمل کردن . || متداول کردن . مرسوم کردن . رایج ساختن . || پروردن . به عمل آوردن . ساختن و پرداختن : قرب صد هزارسر گوسفند و هزار سر گاو که در خانه ها بنمک معمول کرده ... قد
معمول کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مرسوم کردن، متداول کردن، رواج دادن، باب کردن ۲. اجرا کردن، عملی ساختن
معمول کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ن، متداول کردن، پراکندن، رواج دادن، باب کردن، مرسوم کردن، عادت دادن، آموخته کردن آشنا کردن، مأنوس کردن، آموخته کردن کسی(چیزی) بهدیگری (چیز دیگر)، پخش کردن، منتشر کردن
محموللغتنامه دهخدامحمول . [ م َ ] (ع ص ، اِ) بار برداشته شده به سر و پشت . (منتهی الارب ).بار حمل شده و بارشده و برداشته شده و به سر و پشت ستور بار کرده شده . (ناظم الاطباء). حمل شده : حامل دین بود او محمول شدقابل فرمان بد او مقبول شد. مولو
معموللغتنامه دهخدامعمول . [ م َ ] (ع ص ) عمل کرده شده . کرده شده . || ساخته شده و پرداخته شده . (ناظم الاطباء). ساخته . برساخته . مصنوع . مقابل طبیعی : نوشادر بر دوگونه است معدنی و معمول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مستعمل . || مقررشده و موافق دستور و رسمی . (ناظم الاطباء). مرسوم . متداول
محمولفرهنگ فارسی عمید۱. بار؛ محموله.۲. (صفت) [قدیمی] برداشتهشده؛ حملشده.۳. (صفت) [قدیمی] تٲویل و تفسیرشده.
معموللغتنامه دهخدامعمول . [ م َ ] (ع ص ) عمل کرده شده . کرده شده . || ساخته شده و پرداخته شده . (ناظم الاطباء). ساخته . برساخته . مصنوع . مقابل طبیعی : نوشادر بر دوگونه است معدنی و معمول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مستعمل . || مقررشده و موافق دستور و رسمی . (ناظم الاطباء). مرسوم . متداول
معمولفرهنگ فارسی عمید۱. عملشده؛ کارشده؛ ساخته شده.۲. (اسم) رسم و عادت.⟨ معمول داشتن: (مصدر متعدی) عمل کردن؛ اجرا کردن.⟨ معمول شدن: (مصدر لازم)۱. عمل شدن.۲. متداول شدن.⟨ معمول کردن: (مصدر متعدی)۱. عملی کردن؛ اجرا کردن.۲. متداول ساختن.
معمولدیکشنری فارسی به انگلیسیconventional, customary, going, ordinary, orthodox, popular, proper, standard, usual
نامعموللغتنامه دهخدانامعمول . [ م َ ] (ص مرکب ) که معمول و متداول نیست . متروک . دمده . که مرسوم و رایج نیست .
معموللغتنامه دهخدامعمول . [ م َ ] (ع ص ) عمل کرده شده . کرده شده . || ساخته شده و پرداخته شده . (ناظم الاطباء). ساخته . برساخته . مصنوع . مقابل طبیعی : نوشادر بر دوگونه است معدنی و معمول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مستعمل . || مقررشده و موافق دستور و رسمی . (ناظم الاطباء). مرسوم . متداول
معمولفرهنگ فارسی عمید۱. عملشده؛ کارشده؛ ساخته شده.۲. (اسم) رسم و عادت.⟨ معمول داشتن: (مصدر متعدی) عمل کردن؛ اجرا کردن.⟨ معمول شدن: (مصدر لازم)۱. عمل شدن.۲. متداول شدن.⟨ معمول کردن: (مصدر متعدی)۱. عملی کردن؛ اجرا کردن.۲. متداول ساختن.