محضنلغتنامه دهخدامحضن . [ م َ ض َ / ض ِ ] (ع اِ) جای بچه برآوردن مرغان . ج ، محاضن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محضنلغتنامه دهخدامحضن . [ م ُ ض ِ ] (ع ص ) ذلیل کننده . خوارکننده . || نکوهنده . (ناظم الاطباء). عیب کننده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنکه حق کسی را ببرد. (ناظم الاطباء). برنده ٔ حق . (از منتهی الارب ).
معدنلغتنامه دهخدامعدن . [ م َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بارمعدن است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 1232 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مهدنلغتنامه دهخدامهدن . [ م ُ دِ ] (ع ص ) فرس مهدن ؛ اسبی که تک خود را پنهان دارد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معدنلغتنامه دهخدامعدن . [ م َ دِ ] (ع اِ) اصل و مرکز هر چیزی . (منتهی الارب ). مکان و اصل و مرکز چیزی . ج ، معادن . (آنندراج ). اصل و مرکز هر چیزی و هر جایی که در آن چیزی باقی ماند. (ناظم الاطباء). جای . جایگاه . مکان . محل . مرکز هر چیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مکان هر چیزاصل و مرکز آن
فرصةدیکشنری عربی به فارسیبخت , تصادف , شانس , فرصت , مجال , اتفاقي , اتفاق افتادن , دست يافت , فراغت , معدن کاوي کردن , دور نما , چشم انداز , انتظار , پيش بيني , جنبه , منظره , اميدانجام چيزي , اکتشاف کردن , مساحي
استخراجفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ] استخراج، خارج کردن بهزور، درآوردن بهرهبرداری از معدن، معدنکاری، معدنکاوی، حفاری▼ عصاری، آبمیوهگیری، آبگیری، اعتصار، آب کشیدن، آب گرفتن آهنگدازی، ذوب فلز، گدازش تونل بادکش
حفاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت برداری، حفر، گودبرداری، پیکنی، لایروبی، معدنکاری، معدنکاوی، آتشباری قبر، گور، خاک، مقبره معدن، کان، تونل، نقب، میلۀ چاه، دالانزیرزمینی لانۀ زیرزمینی قطار زیرزمینی، مترو حفاری باستانشناسی آبانبار، انبار
معدنلغتنامه دهخدامعدن . [ م َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بارمعدن است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 1232 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
معدنلغتنامه دهخدامعدن . [ م َ دِ ] (ع اِ) اصل و مرکز هر چیزی . (منتهی الارب ). مکان و اصل و مرکز چیزی . ج ، معادن . (آنندراج ). اصل و مرکز هر چیزی و هر جایی که در آن چیزی باقی ماند. (ناظم الاطباء). جای . جایگاه . مکان . محل . مرکز هر چیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مکان هر چیزاصل و مرکز آن
معدنلغتنامه دهخدامعدن . [ م ِ دَ ] (ع اِ) تبر بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
معدنلغتنامه دهخدامعدن . [ م ُ ع َدْ دَ ] (ع ص ) غرب معدن ؛ دلو عدینه دوخته . (منتهی الارب ). دلوی که چرم پاره بر بن آن دوخته باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معدنلغتنامه دهخدامعدن . [ م ُ ع َدْ دِ ] (ع ص ) کان کن که زر و سیم و جز آن را از کان برآرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تازه کند معدنلغتنامه دهخداتازه کند معدن . [ زَ ک َ دِ م َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرانی شهرستان بیجار است که در 33هزارگزی جنوب خاوری حسن آبادسوگند، کنار رودخانه ٔ قزل اوزن واقع است . تپه ماهور، سردسیر است و 240 تن سکنه دارد، شیعه ،
حشیشةالمعدنلغتنامه دهخداحشیشةالمعدن . [ح َ ش َ تُل ْ م َ دَ ] (ع اِمرکب ) گیاهی است سفید و صلب قریب به سنگ و چون شکسته شود اجزاء او ریزه می گرددو با روغن چون مشتعل گردد شعله ٔ او برطرف نمی گردد وریش سمندر نامند و داخل ضمادات ملوکی می کنند. و او جالی و مورث صحت و طراوت است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
حصن المعدنلغتنامه دهخداحصن المعدن . [ ح ِ نُل ْ م َ دَ ] (اِخ ) حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 1 ص 92).
لقطالمعدنلغتنامه دهخدالقطالمعدن . [ ل َ ق َ طُل ْ م َ دِ ] (ع اِمرکب ) ریزه های زر که یافته شود. رجوع به لقط شود.
قره چی معدنلغتنامه دهخداقره چی معدن . [ ق َ رَ م َ دَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهرواقع در 43 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 38500 گزی ارابه رو تبریز به اهر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مایل به گرم