مطواحلغتنامه دهخدامطواح . [ م ِطْ ] (ع اِ) چوبدستی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).عصا و چوب دستی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مطواعلغتنامه دهخدامطواع . [ م ِطْ ] (ع ص ) فرمانبردار. (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء). مطواعة. مطیع. (اقرب الموارد). بسیار فرمانبردار. سخت مطیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یک بنده ٔ مطواع به از سیصد فرزندکاین مرگ پدر خواهد
مطواةدیکشنری عربی به فارسیچاقوي بزرگ جيبي , قلمتراش , با چاقو بريدن , بدنبال , تا شو , بازو بسته شونده , شيرجه رفتن , چاقوي کوچک جيبي