مستریلغتنامه دهخدامستری . [ م ُ ت َ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از استراء. شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). رجوع به استراء شود.
مسطریلغتنامه دهخدامسطری . [ م ِ طَ ] (حامص ) مسطر بودن . حالت مسطر داشتن . راستی . استقامت : مستقیم احوال شو تا خصم سرگردان شودبس که پرگاری کند او چون تو کردی مسطری . انوری .هیکل خاک را زنو حرز نویسد آسمان در حرکات از آن کند جدو
مشتریلغتنامه دهخدامشتری . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) در اساطیر لاتین پدر و پیشوای خدایان آن دوران و همانند زئوس (زاوش ) در اساطیر یونان است . او پدر خود زحل را برانداخت و بر تیتان ها غالب شد و دریارا به نپتون و دوزخ را به پلوتون داد و زمین را برای خود نگه داشت . او خدای آسمان و روشنایی و زمان ورعد و ب
مشتریلغتنامه دهخدامشتری . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) ستاره ای که سعد اکبر است . (منتهی الارب ). ستاره ای از سیارات فلک ششم که آن رابه فارسی برجیس نامند. (از اقرب الموارد). نام ستاره ای که بر فلک ششم است . اهل تنجیم آن را سعد اکبر دانند و آن را قاضی فلک نیز گویند، به فارسی برجیس و به هندی برهسپت و خانه
مشتریلغتنامه دهخدامشتری . [ م ُت َ ] (ع ص ) خرنده . (منتهی الارب ). خریدار. (از محیط المحیط). خریدار گاهی به معنی فروشنده . (غیاث ) (آنندراج ). خرنده و آن که چیزی میخرد. خریدار : نگین بدخشی بر انگشتری ز کمتر، به کمتر خرد مشتری . ابوشکور.</p
تحرش بهدیکشنری عربی به فارسیمخاطب ساختن , مواجه شدن(با) , نزديک شدن(بهر منظوري) , مشتري جلب کردن(زنان بدکاردر خيابان) , نزديک کشيدن , در امتداد چيزي حرکت کردن(مثل کشتي)
مشتریلغتنامه دهخدامشتری . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) در اساطیر لاتین پدر و پیشوای خدایان آن دوران و همانند زئوس (زاوش ) در اساطیر یونان است . او پدر خود زحل را برانداخت و بر تیتان ها غالب شد و دریارا به نپتون و دوزخ را به پلوتون داد و زمین را برای خود نگه داشت . او خدای آسمان و روشنایی و زمان ورعد و ب
مشتریلغتنامه دهخدامشتری . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) ستاره ای که سعد اکبر است . (منتهی الارب ). ستاره ای از سیارات فلک ششم که آن رابه فارسی برجیس نامند. (از اقرب الموارد). نام ستاره ای که بر فلک ششم است . اهل تنجیم آن را سعد اکبر دانند و آن را قاضی فلک نیز گویند، به فارسی برجیس و به هندی برهسپت و خانه
مشتریلغتنامه دهخدامشتری . [ م ُت َ ] (ع ص ) خرنده . (منتهی الارب ). خریدار. (از محیط المحیط). خریدار گاهی به معنی فروشنده . (غیاث ) (آنندراج ). خرنده و آن که چیزی میخرد. خریدار : نگین بدخشی بر انگشتری ز کمتر، به کمتر خرد مشتری . ابوشکور.</p
مشتریفرهنگ فارسی عمید۱. خریدار؛ کسی که چیزی میخرد.۲. (اسم) (نجوم) پنجمین و بزرگترین سیارۀ منظومۀ شمسی؛ برجیس؛ هرمز؛ ژوپیتر.
کاخ مشتریلغتنامه دهخداکاخ مشتری . [ خ ِ م ُ ت َ ] (اِخ ) اشاره به برج قوس و برج حوت باشد، چه هر دو خانه ٔ مشتری است و آسمان ششم را نیز گویند. (برهان ).
مشتریلغتنامه دهخدامشتری . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) در اساطیر لاتین پدر و پیشوای خدایان آن دوران و همانند زئوس (زاوش ) در اساطیر یونان است . او پدر خود زحل را برانداخت و بر تیتان ها غالب شد و دریارا به نپتون و دوزخ را به پلوتون داد و زمین را برای خود نگه داشت . او خدای آسمان و روشنایی و زمان ورعد و ب
مشتریلغتنامه دهخدامشتری . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) ستاره ای که سعد اکبر است . (منتهی الارب ). ستاره ای از سیارات فلک ششم که آن رابه فارسی برجیس نامند. (از اقرب الموارد). نام ستاره ای که بر فلک ششم است . اهل تنجیم آن را سعد اکبر دانند و آن را قاضی فلک نیز گویند، به فارسی برجیس و به هندی برهسپت و خانه
مشتریلغتنامه دهخدامشتری . [ م ُت َ ] (ع ص ) خرنده . (منتهی الارب ). خریدار. (از محیط المحیط). خریدار گاهی به معنی فروشنده . (غیاث ) (آنندراج ). خرنده و آن که چیزی میخرد. خریدار : نگین بدخشی بر انگشتری ز کمتر، به کمتر خرد مشتری . ابوشکور.</p
خانه ٔ مشتریلغتنامه دهخداخانه ٔ مشتری . [ ن َ / ن ِی ِ م ُ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برج حوت و قوس . رجوع بخانه ٔ ستاره شود.