لغتنامه دهخدا
مساحلة. [ م ُ ح َ ل َ ] (ع مص ) مساحله . به کرانه ٔ دریا شدن . (منتهی الارب ). بر کناره ٔ دریا رفتن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). فرزندان خود را به ساحل آوردن قوم : ساحل القوم بأولادهم ؛ آنها را به ساحل آوردند. || منازعه کردن و ناسزا گفتن یکدیگر را. (اقرب الموا