مئشیرلغتنامه دهخدامئشیر. [ م ِءْ ] (ع ص ) صاحب نشاط. مؤنث و مذکر در آن یکسان است و گویند: ناقةمئشیر و جواد مئشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مسگرلغتنامه دهخدامسگر. [ م ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان ، واقع در 36هزارگزی جنوب شرقی قیدار و 24هزارگزی راه عمومی ، با 309 تن سکنه . آب آن از چشمه ت
مسگرلغتنامه دهخدامسگر. [ م ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 9هزارگزی جنوب غربی بیرجند. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مسئرلغتنامه دهخدامسئر. [ م ُ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر اِسآر. کسی که طعام یا شرابی می خورد و از آن چیزی باقی می گذارد. پس خورده گذارنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به اِسآر شود.
مصرلغتنامه دهخدامصر. [ م ِ ](اِخ ) ناحیتی است مشرق وی بعضی حدود شام است و بعضی بیابان مصر، و جنوب وی حدود نوبه است و مغرب وی بعضی از حدود مغرب است و بعضی بیابان است که آن را الواحات خوانند و شمال وی دریای روم است و این توانگرترین ناحیتی است اندر مسلمانی و اندر وی شهرهای بسیار است همه آبادان
تعرجدیکشنری عربی به فارسیپيچ , خم , دور , گردش , راه پر پيچ وخم , پيچ وخم داشتن , مسير پيچيده اي را طي کردن , چماب , جناغي , منشاري , شکسته , کج و معوج , داراي پيچ و خم کردن , منکسر کردن
مسیرلغتنامه دهخدامسیر. [ م َ ] (اِ) به معنی یخ آمده و مسیریدیعنی یخ بست . (آنندراج ) (انجمن آرا). مَسَر. نیز به همین معنی است ، و این جای مسر است یعنی سرد است و بعضی بجای «م » «هاء» دانسته اند، یعنی «هسر» و رشیدی گفته به «م » اصح خواهد بود. (آنندراج ) (انجمن آرا).
مسیرلغتنامه دهخدامسیر. [ م َ ] (ع اِ) محل گردش و سیر. جای عبور و حرکت . (ناظم الاطباء). جای رفتار. (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (غیاث ). جای سیر.محل گردش . جای رفتن . راه . معبر. جاده . محل سیر. رهگذر. رهگذار. گذر. گذرگاه . مدار. سیرگاه : هر روز سحاب را مسیر دگر است <b
مسیرلغتنامه دهخدامسیر. [ م َ ] (ع مص ) رفتن . سیر. مسیرة. سیرورة. تسیار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مصدر میمی است به معنی رفتن و سیر کردن . (آنندراج ) (غیاث ). رفتن . (دهار) (تاج المصادر) : ایا مراد تو مقصود آسمان ز مدارو یا رضای تو مطلوب
مسیرلغتنامه دهخدامسیر. [ م ِ س ِی ْ ی ِ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان آبشار بخش شادکان شهرستان خرمشهر، در 4هزارگزی جنوب شرقی شادکان . دشت ، گرمسیر و مالاریائی . سکنه ٔ آن 1097تن و آب آن از رودخانه ٔ جراحی و محصول آن غلات ، برنج
مسیرلغتنامه دهخدامسیر. [ م ُ س َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ باخطها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جامه ٔ خطدار. (ناظم الاطباء). || حلوائی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قسمی از حلوا. || سفر. || جای مشهور و خوشنمائی که سزاوار است شخص مسافر در تفحص و تجسس و تماشای آن برآید. (ناظم ا
جانکی گرمسیرلغتنامه دهخداجانکی گرمسیر. [ ن َ ی ِ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان اهواز است . این بخش در قسمت شمال خاوری اهواز واقع و از طرف شمال به بخش ایزه و از خاور بشهرستان بهبهان و از جنوب به بخش رامهرمز و از باختر به بخش هفتگل محدود است . موقع طبیعی : در بخش کوهستانی با هوای گرمسیر و آب آ
جانکی گرمسیرلغتنامه دهخداجانکی گرمسیر. [ ن َ ی ِ گ َ ] (اِخ )شعبه ای از ایل چهارلنگ بختیاری که جزء کیومرسی و دارای شعب ذیل است : مکوند، زنگند، کردزنکند، بلواسی ، آل خورشیدی ، مم ینی . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
شمسیرلغتنامه دهخداشمسیر. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو. سکنه ٔ آن 155 تن و آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دیرمسیرلغتنامه دهخدادیرمسیر. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون با 179 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
هرمسیرلغتنامه دهخداهرمسیر. [ هَُ م َ ] (اِخ ) معرب هرمز اردشیر. نام سوق الاهواز است . (معجم البلدان ).