مسکرةلغتنامه دهخدامسکرة. [ م ُ ک ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث مسکر. مست کننده . مستی آرنده . رجوع به مسکر و اسکار شود.
مسکراتلغتنامه دهخدامسکرات . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسکر و مسکرة. آن چیزها که نشئه و مستی آرد، مثل شراب و بنگ و امثال آن . (غیاث ). مستی آورندگان . رجوع به مسکر شود.
مسکرهلغتنامه دهخدامسکره . [ م َ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 41هزارگزی جنوب غربی کرمانشاه و یک هزارگزی سرجوب ،با 330 تن سکنه
مَسْتُومگویش گنابادی در گویش گنابادی به معانی مست هستم با مسکرات ، میخواستم ، طلب داشتم ، مست هستم با برانگیختگی شهوت جنسی ، عاشق هستم ، میباشد.
غدولغتنامه دهخداغدو. [ غ َ ] (اِ) مُسکری که از ارزن سازند. (لسان العجم ) (ناظم الاطباء) : شراب ناب که باشد حرام بشماردحماقتی است غدو چون مباح نوشیدن .(از لسان العجم شعوری ).
جمهوریلغتنامه دهخداجمهوری . [ ج ُ ی ی ] (ع اِ) شرابی است مسکر یا نبید انگور که سه سال بر وی گذشته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آب انگوری که جوشیده شود تا حدی که نصف حجم آن