مستغفرینلغتنامه دهخدامستغفرین . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستغفر (در حالت نصبی و جری ). طلب کنندگان آمرزش . آمرزش خواهان : الصابرین والصادقین و القانتین و المنفقین و المستغفرین
مستغفریلغتنامه دهخدامستغفری . [ م ُ ت َ ف ِ ] (اِخ ) جعفربن ابی علی محمد نسفی سمرقندی مکنی به ابوالعباس ، محدث و فقیه قرن پنجم هَ. ق . رجوع به ابوالعباس مستغفری در همین لغت نامه و
جعفرلغتنامه دهخداجعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن معتزبن محمدبن مستغفر نسفی مکنی به ابوالعباس . رجوع به ابوالفضل مستغفری در همین لغت نامه شود.
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) جعفربن محمد مستغفری . رجوع به ابوالعباس مستغفری و رجوع به جعفربن محمّد مستغفری شود.
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) مستغفری . جعفربن ابی علی محمدبن ابی بکر نسفی سمرقندی . محدّث و فقیه و مورخ و ادیب شافعی . وی از مشاهیر علمای ماورألنه
سبحه دارلغتنامه دهخداسبحه دار. [ س ُ ح َ / ح ِ ] (نف مرکب ) ذاکر. (شرفنامه ٔ منیری ). عابد و متذکر. (ناظم الاطباء). || مستغفر. (شرفنامه ٔ منیری ).
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت عبداﷲ العدویة هی الشفاء. تقدمت سماها المستغفری عن ابن حبان . (الاصابة ج 8 ص 182).
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) مولاة عائشة. قال ابوعمر حدیثها لیس بالقائم الاسناد روی عنها ابوعبداﷲ المدنی و هو مجهول . قلت اسنده المستغفری من طریق عبدالکریم الحرار ع
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سلیمان . محمدبن عثمان بن ابی شیبه گوید:وی مرضی نیست . و او را از غیاث بن عبدالحمید حدیثی غریب است . مستغفری در ترجمه ٔ ابوالوقاص در صح
اجیرلغتنامه دهخدااجیر. [ اَ ] (اِخ ) یا اجیرالأجیر. سمعانی در انساب آرد: ماعرفت بهذا الوصف احداً الا فی تاریخ نسف من جمیع ابی العباس المستغفری قال اجیرالأجیر غیر منسوب الیه کا
قانتینلغتنامه دهخداقانتین . [ ن ِ ](ع ص ، اِ) ج ِ قانت در حالت نصبی و جری : از صادقین وفا طلب از قانتین ادب وز متقین حیا و ز مستغفرین بیان . خاقانی .رجوع به قانت شود.
کاجریلغتنامه دهخداکاجری . [ ج َ ] (اِخ ) ابواحمد محمدبن جعفربن محمدبن عصمة کاجری . وی از اباسهل هارون بن احمدالاسترابادی و اباجعفر محمدبن عبداﷲ الفقیه الهندوانی و ابالفوارس احمدب
کامددیلغتنامه دهخداکامددی . [ م َ دَ ] (اِخ )کامدزی . ابونصر محمدبن احمدبن نوح بن صالح بن سیار کامددی بخاری از محدثان بود و از ابوبکر محمدبن احمدبن خنب بغدادی حدیث شنید و ابوعباس
متقینلغتنامه دهخدامتقین . [ م ُت ْ ت َ ] (ع ص ، اِ) جمع عربی متقی در حالت نصبی و جری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از صادقین و فا طلب از قانتین ادب وز متقین حیا وز مستغفرین بیا
ریویلغتنامه دهخداریوی . [ ری ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم ... ریوی سرخسی . از ابوعبداﷲ محمدبن موسی ... و جز وی روایت شنید و ابوالعباس مستغفری از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
زامینیلغتنامه دهخدازامینی . [ نی ی ] (اِخ ) احمدبن محمدبن یزداد مکنی به ابوسهل است وی اهل ری بود و در زامین اقامت گزید. در راه خراسان با ابوالعباس مستغفری متوفی 432هَ . ق . همسفر
زبیبیلغتنامه دهخدازبیبی . [ زَ ] (اِخ ) علی بن عمر سمرقندی . از زبیبیون و محدث است . (منتهی الارب ). علی بن عمر سمرقندی ، از مستغفری روایت دارد. (از تاج العروس ). سمعانی آرد: علی
راهبیلغتنامه دهخداراهبی . [ هَِ ] (اِخ ) ابوالحسن محمدبن بکربن محمدبن جعفربن راهب بن اسماعیل راهبی فرائضی از مردم نسف بود و از ابویعلی عبدالمؤمن بن خلف و محمدبن طالب و دیگران رو