مستغفریلغتنامه دهخدامستغفری . [ م ُ ت َ ف ِ ] (اِخ ) جعفربن ابی علی محمد نسفی سمرقندی مکنی به ابوالعباس ، محدث و فقیه قرن پنجم هَ. ق . رجوع به ابوالعباس مستغفری در همین لغت نامه و
مستغفرینلغتنامه دهخدامستغفرین . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستغفر (در حالت نصبی و جری ). طلب کنندگان آمرزش . آمرزش خواهان : الصابرین والصادقین و القانتین و المنفقین و المستغفرین
مستنفرلغتنامه دهخدامستنفر. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) رمنده .(از منتهی الارب ) (آنندراج ). آهو که رمیده باشد. (ازاقرب الموارد). نافر. هارب . رمو. نفور. منهزم . || آهو که رم داده شده ب
مستأفرلغتنامه دهخدامستأفر. [ م ُ ت َءْ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیفار. شتر نشاطکننده و فربه شونده پس از مشقت و لاغری . (منتهی الارب ). رجوع به استئفار و استیفار شود.
مستنفرلغتنامه دهخدامستنفر. [ م ُ ت َ ف َ ] (ع ص ) آهو که رم داده شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنفار شود.
مُّسْتَنفِرَةٌفرهنگ واژگان قرآننفرت و اعراض کننده -گريزان (از استنفار به معنی نفرت و عبارتَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ " یعنی کفار در حالي از تذکره نفرت و اعراض ميک