مستحثلغتنامه دهخدامستحث . [ م ُ ت َ ح َث ث ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحثاث . برانگیخته شده . (غیاث ) (اقرب الموارد). رجوع به استحثاث شود.
مستحثلغتنامه دهخدامستحث . [ م ُ ت َ ح ِث ث ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحثاث . برانگیزنده . (غیاث ) (اقرب الموارد). برانگیزاننده . تشویق کننده . رجوع به استحثاث شود. || وژولنده ٔ خراج . (السامی فی الاسامی ). مأمور گرفتن خراج . گیرنده ٔ باژ و ساو. باژخواه . جمعآورنده ٔ خراج :
مستحدلغتنامه دهخدامستحد. [ م ُ ت َ ح ِدد ](ع ص ) نعت فاعلی از استحداد. || تیزکننده ٔ شفره . (آنندراج ). آنکه تیغ و شفره ٔ خود را با قطعه ٔ آهن یا غیر آن تیز کند. (اقرب الموارد). || موی زهار سترنده . (آنندراج ). || خشمگین شونده و غضب کننده . (اقرب الموارد). خشمگین و غضبناک . (ناظم الاطباء). ||
مستحطلغتنامه دهخدامستحط. [ م ُ ت َ ح ِطط ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحطاط. چیزی کم کردن خواهنده . (منتهی الارب ). آنکه پائین آوردن قیمت چیزی را بخواهد. (اقرب الموارد). رجوع به استحطاط شود.
مستعدلغتنامه دهخدامستعد. [ م ُ ت َ ع ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعداد. مهیا و آماده شده به کاری . (اقرب الموارد). ساختگی و آمادگی چیزی دارنده . (غیاث ) (آنندراج ). آماده . آراسته . مهیا. ساخته . حاضر. رجوع به استعداد شود : چون ... فضیحت خویش بدید... مستعد و متشمر روی ب
مستعدلغتنامه دهخدامستعد. [ م ُ ت َ ع ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعداد. مهیا و آماده شده به کاری . (اقرب الموارد). ساختگی و آمادگی چیزی دارنده . (غیاث ) (آنندراج ). آماده . آراسته . مهیا. ساخته . حاضر. رجوع به استعداد شود : چون ... فضیحت خویش بدید... مستعد و متشمر روی ب
نامستعدلغتنامه دهخدانامستعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ص مرکب ) بی استعداد. احمق . نادان . (ناظم الاطباء) : استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. (گلستان ). || ناآماده . غیرمهیا. نابسیجیده . که آماده و مستعد نیست .
مستعدلغتنامه دهخدامستعد. [ م ُ ت َ ع ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعداد. مهیا و آماده شده به کاری . (اقرب الموارد). ساختگی و آمادگی چیزی دارنده . (غیاث ) (آنندراج ). آماده . آراسته . مهیا. ساخته . حاضر. رجوع به استعداد شود : چون ... فضیحت خویش بدید... مستعد و متشمر روی ب