مسترقلغتنامه دهخدامسترق . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استراق . دزدیده شده . سرقت شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استراق شود.
مسترقلغتنامه دهخدامسترق . [ م ُ ت َ رَق ق ] (ع ص ) نعت مفعولی از استرقاق . به بندگی گرفته شده و اسیر کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). برده ای که او را به بردگی گرفته باشند. (اقرب الموارد). مملوک . رجوع به استرقاق شود : بنده ٔ شهوت بتر نزدیک حق از غلام و بندگان مست
مسترقلغتنامه دهخدامسترق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استراق .سرقت کننده . (اقرب الموارد). || آنکه مخفیانه گوش میدهد و استراق سمع می کند. (اقرب الموارد). پنهانی گوش دارنده سخن کسی را. (منتهی الارب ). || منشی و کاتبی که برخی از محاسبات را مخفی بدارد و آشکار نکند. (اقرب الموارد). || ناقص
مسترقلغتنامه دهخدامسترق . [ م ُ ت َ رِق ق ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرقاق . به بردگی گیرنده برده را. (اقرب الموارد). رجوع به استرقاق شود.
مشترکلغتنامه دهخدامشترک . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) شرکت دارنده در چیزی . کسی که با دیگری در ملکی شریک است . انباز. شریک : فاًنّهم یومئذ فی العذاب مشترکون . (قرآن 33/37). || کسی که مجله ای یا روزنامه ای را برای مدت شش ماه یا یک سال آبونمان
مشترکفرهنگ فارسی عمیدویژگی چیزی که مال چند نفر باشد؛ آنچه چند نفر در آن سهم داشته باشند و همه از آن بهره ببرند.
مسترقاتلغتنامه دهخدامسترقات . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسترقة. رجوع به مسترقة شود. || ایام کبیسه . رجوع به کبیسه و مسترقة شود.
مسترقعلغتنامه دهخدامسترقع. [ م ُت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرقاع . جامه ٔ درپی خواه شونده . (منتهی الارب ). جامه که موقع وصله کردن آن رسیده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استرقاع شود.
مسترقةلغتنامه دهخدامسترقة. [ م ُ ت َ رَ ق َ ] (ع ص ) تأنیث مسترق . رجوع به مسترق و استراق شود. || خمسه ٔ مسترقه ؛ پنجه ٔ دزدیده . (یادداشت مرحوم دهخدا). پنج روزی که بر ماه دوازدهم از سال شمسی می افزایند. (ناظم الاطباء). ایام کبیسه . ج ، مسترقات .
خمسه ٔ مسترقهلغتنامه دهخداخمسه ٔ مسترقه . [ خ َ س َ / س ِ ی ِ م ُ ت َ رَ ق َ / ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پنجی . فنجی . پنجه ٔ دزدیده . رجوع به پنجه ٔ دزدیده شود.
مسرقلغتنامه دهخدامسرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) مسرق العنق ؛ کوتاه گردن . (منتهی الارب ). مسترق . و رجوع به مسترق شود.
صالح احوللغتنامه دهخداصالح احول . [ل ِ ح ِ اَ وَ ] (اِخ ) در روضه ٔ کافی روایتی از منصوربن عباس از سلیمان مسترق از صالح احول از ابی عبداﷲ درباره ٔ قیامت آمده است . (تنقیح المقال ج 2 ص 91).
مسترقاتلغتنامه دهخدامسترقات . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسترقة. رجوع به مسترقة شود. || ایام کبیسه . رجوع به کبیسه و مسترقة شود.
مسترقعلغتنامه دهخدامسترقع. [ م ُت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرقاع . جامه ٔ درپی خواه شونده . (منتهی الارب ). جامه که موقع وصله کردن آن رسیده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استرقاع شود.
مسترقةلغتنامه دهخدامسترقة. [ م ُ ت َ رَ ق َ ] (ع ص ) تأنیث مسترق . رجوع به مسترق و استراق شود. || خمسه ٔ مسترقه ؛ پنجه ٔ دزدیده . (یادداشت مرحوم دهخدا). پنج روزی که بر ماه دوازدهم از سال شمسی می افزایند. (ناظم الاطباء). ایام کبیسه . ج ، مسترقات .