مراوغلغتنامه دهخدامراوغ . [ م ُ وِ ] (ع ص ) فریبنده . حیله باز. مکار. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مراوغة. رجوع به مراوغة شود.
مراوقلغتنامه دهخدامراوق . [ م ُ وِ ] (ع ص ) هم رواق . گویند: هو مراوقی ؛ یعنی رواق او مقابل رواق من است . (منتهی الارب ). نعت است از مراوقة. رجوع به مراوقة شود.
مراهقلغتنامه دهخدامراهق . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) کودک نزدیک بلوغ رسیده . (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ). نزدیک رسیده به خواب دیدن . (مهذب الاسماء). کودک نزدیک رسیده به حد بلوغ که آلت او تحریک وشهوتش به جماع ظاهر شود. (از تعریفات ). نزدیک شده به حلم و احتلام . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). به
مروقلغتنامه دهخدامروق . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَرْق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مرق شود.
میروقلغتنامه دهخدامیروق . [ م َ ] (ع ص ) زرع میروق و مأروق ؛ کشت سیک زده . (منتهی الارب ، ماده ٔ ی رق ) (از مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء). مأروق ؛زرع به آفت زرده رسیده . (از یادداشت مؤلف ). کشت آفت زده . (از اقرب الموارد). || رجل میروق ؛ مرد گرفتار یرقان . (ناظم الاطباء). مرد زرده رسیده .
مراوغةلغتنامه دهخدامراوغة. [ م ُوَ غ َ ] (ع مص ) با کسانی دستان آوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فریب دادن کسی را در کاری . (از منتهی الارب ). مخادعة. (زوزنی ) (متن اللغة) (اقرب الموارد). || کشتی گرفتن با کسی . (تاج المصادر بیهقی ). با همدیگر کشتی گرفتن . (از منتهی الارب ). مصارعه . (زوزن
مراوغتلغتنامه دهخدامراوغت . [ م ُ وَ/ وِ غ َ ] (از ع اِمص ) مخادعه . مراوغة. رجوع به مراوغة شود. || با هم زورآزمائی کردن . با هم درآویختن و کشتی گرفتن . مصارعة. رجوع به مراوغة شود : رای بر آن قرار گرفت که اوساط حشم و آحادجمع لشکر چون شغا
مراوغةدیکشنری عربی به فارسیبرزدن , بهم اميختن , بهم مخلوط کردن , اين سو وان سو حرکت کردن , بيقرار بودن
مراوغتفرهنگ فارسی معین(مُ وَ غَ) [ ع . مراوغة ] (مص ل .) 1 - عیب جویی کردن . 2 - کشتی گرفتن ، زو ر آزمایی کردن . 3 - یکدیگر را فریب دادن .
مراوغةلغتنامه دهخدامراوغة. [ م ُوَ غ َ ] (ع مص ) با کسانی دستان آوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فریب دادن کسی را در کاری . (از منتهی الارب ). مخادعة. (زوزنی ) (متن اللغة) (اقرب الموارد). || کشتی گرفتن با کسی . (تاج المصادر بیهقی ). با همدیگر کشتی گرفتن . (از منتهی الارب ). مصارعه . (زوزن
مراوغتلغتنامه دهخدامراوغت . [ م ُ وَ/ وِ غ َ ] (از ع اِمص ) مخادعه . مراوغة. رجوع به مراوغة شود. || با هم زورآزمائی کردن . با هم درآویختن و کشتی گرفتن . مصارعة. رجوع به مراوغة شود : رای بر آن قرار گرفت که اوساط حشم و آحادجمع لشکر چون شغا
مراوغةدیکشنری عربی به فارسیبرزدن , بهم اميختن , بهم مخلوط کردن , اين سو وان سو حرکت کردن , بيقرار بودن
مراوغتفرهنگ فارسی معین(مُ وَ غَ) [ ع . مراوغة ] (مص ل .) 1 - عیب جویی کردن . 2 - کشتی گرفتن ، زو ر آزمایی کردن . 3 - یکدیگر را فریب دادن .