مخنثیلغتنامه دهخدامخنثی . [ م ُ خ َن ْ ن َ ] (حامص ) مأخوذ از تازی ، مأبونی . نامردی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
بارگُنج مخزنیtank containerواژههای مصوب فرهنگستانبارگُنجی ویژۀ حمل مایعات با مخزنی استوانهای که برای سهولت جابهجایی و رویهمچینی قابی مکعب دارد
باری مخزنیtanker 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی خودروِ باری که بر روی شاسی آن مخزنی فولادی برای حمل مایعات نصب شده باشد
دوبۀ مخزنیtank bargeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دوبۀ دارای مخزن که از آن برای حمل کالای مایع استفاده میکنند
lockedدیکشنری انگلیسی به فارسیقفل شده است، قفل کردن، قفل شدن، بستن، بغل گرفتن، راکد گذاردن، بوسیله قفل بسته ومحکم شدن
lookedدیکشنری انگلیسی به فارسینگاه کرد، نگاه کردن، دیدن، نگریستن، پاییدن، چشم را بکار بردن، وانمود کردن، بنظر امدن، مراقب بودن
مخنثیلغتنامه دهخدامخنثی . [ م ُ خ َن ْ ن َ ] (حامص ) مأخوذ از تازی ، مأبونی . نامردی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
باکفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمخزنی در اتومبیل که بنزین در آن ریخته میشود و از آنجا توسط یک لولۀ مسی به کاربراتور میرود.
انبارۀ فاضلابcesspoolواژههای مصوب فرهنگستانمخزنی سرپوشیده که با اتصالاتِ باز ساخته میشود تا فاضلاب خانگی پس از ورود به آن و هضم شدن و تهنشینی مواد جامد، بهصورت نیمهتصفیهشده وارد خاک اطراف شود
انباشتگاه ماگماmagma chamberواژههای مصوب فرهنگستانمخزنی در سنگکره که در آن ماگما پیش از فوران انباشته میشود