متورهلغتنامه دهخدامتوره . [ م َ رَ ] (اِخ ) اصلش مَتُهرا. نام شهری معروف ، معبد اهل هند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : چون زند سبز متوره ، حرف از پازند حسن بهر زیب نطق مصحف خوان گل از بر کند.ملاطغرا (از بهار عجم وآنندراج ).
متورهلغتنامه دهخدامتوره . [ م ُ ت َ وَرْرِه ْ ] (ع ص ) نادانستگی و نااستادی کننده در کار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گول و احمق و نادان . (ناظم الاطباء). و رجوع به توره شود.
متورعلغتنامه دهخدامتورع . [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] (ع ص ) پرهیزگار و پارسا. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : اینکه پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود. (کشف الاسرار ج 2 ص 548). در مواضی ایام دهقانی بود
مثورةلغتنامه دهخدامثورة. [ م َث ْ وَ رَ ] (ع ص ) ارض مثورة؛ زمین گاوناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زمین بسیارگاو. (از اقرب الموارد).