متهمطلغتنامه دهخدامتهمط. [ م ُ ت َ هََ م ْ م ِ ] (ع ص ) آن که بستم ستاند آب را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که بطور ستم میگیرد. (ناظم الاطباء).
متحمدلغتنامه دهخدامتحمد. [ م ُ ت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) ستایش کرده شده و مدح کرده شده و ممدوح . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحمد شود.
متحمضلغتنامه دهخدامتحمض . [ م ُت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) شتری که بچرد گیاه حمض را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحمض شود.
متعمدلغتنامه دهخدامتعمد. [ م ُ ت َ ع َم ْ م ِ ] (ع ص ) آهنگ کاری کننده . (از منتهی الارب ). کسی که با تحمل و وقار کار می کند و با قصد و آهنگ مشغول کار می گردد. کسی که جد و جهد می کند و بطور عمد و دانسته کار می کند. (ناظم الاطباء). قصد کننده کاری را. و رجوع به تعمد شود.
متعمددیکشنری عربی به فارسیتعمد کردن , عمدا انجام دادن , عمدي , تعمدا , تعمق کردن , سنجيدن , انديشه کردن , کنکاش کردن , قصدي