متمایللغتنامه دهخدامتمایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) به این طرف و آن طرف جنبنده . (ناظم الاطباء) : ای سپس مال و آز مانده شب و روزنیستی الاکه سایه ٔ متمایل . ناصرخسرو.جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی سرو ندیدم بدین صفت متمایل . <p
متمایلدیکشنری فارسی به انگلیسیable _, apt, disposed, fellow traveler, given, philo-, inclined, leaner, like , ready, willing
شتریلغتنامه دهخداشتری . [ ش ُ ت ُ ] (ص نسبی ) منسوب به شتر.- پشم شتری ؛ پشم که از شتر چیده و باز کرده باشند.- رنگ شتری ؛ رنگی مانند رنگ متمایل به زردی چون رنگ پشم شتر. رنگی مانند رنگ ارده . (ناظم الاطباء).- شنگ شتر
نار قیصرلغتنامه دهخدانار قیصر. [ رِ ق َ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ساق الحمام . شقایق النعمان . (مخزن الادویه ). اختلاف عظیم در او واقع است و انطاکی گوید نباتیست باریک ساق و بسیار سرخ و گلش مایل به رزردی و خوشبوئی و از روم آرند و در مصر او را ساق الحمام نامند... و ظاهر آن است که معرب از ناکیس
ماهتابیلغتنامه دهخداماهتابی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) شبی ماهتابی ، لیلة قمراء؛ شبی مهتابی . مهتاب شب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || چیزی که مهتاب بدو رسیده باشد مثل آفتابی . (آنندراج ). || مهتابی . عمارتی بلند مسطح بی سقف ، خواه از گچ و سنگ و خشت و خواه از خاک که پیش ایوان یا در میان صحن و سرای
کچلیلغتنامه دهخداکچلی . [ ک َ چ َ ] (حامص ) مرضی است که طفلان را در سر بهم رسد و بعد از نیک شدن موی برنمی آورد. (برهان ) (آنندراج ). جوششی که در سر کودکان بهم رسد و پس از به شدن ، موی در سر آنها برنیاید. (ناظم الاطباء). کَلی . قَرَعَة. (یادداشت مؤلف ). مرضی است که بر اثر آن زخمهایی در سر پید
مخملکلغتنامه دهخدامخملک . [ م َ م َ ل َ ] (اِ) در اصطلاح پزشکی مرضی است حاد و ساری و همه گیر که به واسطه ٔ اگزانتم (جوشهای سرخ رنگ زیر جلد) مخصوص متعاقب با پوسته ریزی و انانتم (جوشهای سرخ رنگ در پوشش داخلی لوله های گوارشی ) و آنژین مشخص است . عامل این مرض نوعی استرپتوکوک می باشد، و دارای سمی ا
متمایللغتنامه دهخدامتمایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) به این طرف و آن طرف جنبنده . (ناظم الاطباء) : ای سپس مال و آز مانده شب و روزنیستی الاکه سایه ٔ متمایل . ناصرخسرو.جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی سرو ندیدم بدین صفت متمایل . <p
متمایلدیکشنری فارسی به انگلیسیable _, apt, disposed, fellow traveler, given, philo-, inclined, leaner, like , ready, willing
متمایلفرهنگ فارسی معین(مُ تَ یِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) کج شده و خمیده شده . 2 - آن چه که به چیزی میل کند.
متمایللغتنامه دهخدامتمایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) به این طرف و آن طرف جنبنده . (ناظم الاطباء) : ای سپس مال و آز مانده شب و روزنیستی الاکه سایه ٔ متمایل . ناصرخسرو.جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی سرو ندیدم بدین صفت متمایل . <p
متمایلدیکشنری فارسی به انگلیسیable _, apt, disposed, fellow traveler, given, philo-, inclined, leaner, like , ready, willing