متعاشرلغتنامه دهخدامتعاشر. [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) آمیزنده همدیگر را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). همدم و مصاحب و آمیخته به همدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاشر شود.
متعاسرلغتنامه دهخدامتعاسر. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) سخت استوار گردنده و دشوارشونده و با هم دشواری کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دشوار و مشکل و سخت استوار و با هم دشواری و سختی کرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاسر شود.
متحسرلغتنامه دهخدامتحسر. [ م ُ ت َ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) دریغ خورنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلگیر و حزین و محزون و دارای افسوس وحسرت و دریغ خورنده . (ناظم الاطباء). آن که حسرت خورد. دریغ خورنده . افسوس خورنده . و رجوع به تحسر شود.
متعسرلغتنامه دهخدامتعسر. [ م ُ ت َ ع َ س س ِ ] (ع ص ) دشوار. (آنندراج ). سخت و دشوار و مشکل . (ناظم الاطباء).- متعسرالحصول ؛ کاری که حصول آن سخت و دشوار باشد. (ناظم الاطباء).- متعسرالمرور ؛ جایی که عبور از آن سخت و مشکل باشد. (ناظم الاطب
متعصرلغتنامه دهخدامتعصر. [ م ُ ت َ ع َص ْ ص ِ ] (ع ص ) فشارده شونده و فشرده . (آنندراج ). فشرده شده . || پناه گرفته به کسی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعصر شود.