کلکلغتنامه دهخداکلک . [ ک ِ ] (اِ) هر نی میان خالی را گویندعموماً. (برهان ). نی است عموماً. (آنندراج ). هر نی میان کاواک . (ناظم الاطباء). نی . (فرهنگ فارسی معین ).قصب . نی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوگند خورم به هرچه هستم ملکاکز عشق تو بگداخته ام چون کل
کلکلغتنامه دهخداکلک . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آب سرده است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کلکلغتنامه دهخداکلک . [ دَ ل َ ] (اِ) خربزه ٔ نارسیده . (برهان ) (ناظم الاطباء). خربزه ٔ نارسیده یعنی کالک و سفچه . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). مخفف کالک بمعنی کال و نارس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کالک شود.
قلقلغتنامه دهخداقلق . [ ق َ ل َ] (ع مص ) بی آرام شدن و جنبیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قَلِق َ الرجل قلقا؛ انزعج و اضطرب . (اقرب الموارد). || (اِمص ) بی آرامی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). اضطراب . (اقرب الموارد). || تنگ دلی . (تاج المصادر بیهقی ).
قلقلغتنامه دهخداقلق . [ ق َ ل ِ ] (ع ص ) بی آرام . (منتهی الارب ). مضطرب البال . (اقرب الموارد): رجل قلق ؛ مرد بی آرام . (منتهی الارب ). امراءة قلق الوشاح ؛ زن جنبان گردن بند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قلقلغتنامه دهخداقلق . [ ق ِ ل ِ ] (اِ) خوی .عادت . سلیقه . شیمه . خوی در حیوان و گاهی در آدمی .- قلق کسی را به دست آوردن ؛ رجوع به ترکیب بعدی شود.- قلق کسی را پیدا کردن ؛ رگ خواب کسی را پیدا کردن . چم کسی را پیداکردن .
قلقلغتنامه دهخداقلق . [ ق ُل ْ ل ُ ] (اِ) چیزی چون جلد و جامه ٔ قرآن که زنان در آن نخ و سوزن نهند. (یادداشت مؤلف ). کیسه مانندی شبیه به پاکت که زنان دارند از قماش دوخته و بر آن قیطان و ریسمانی که چندبار پیرامون آن گردد بستن را و در آن سوزن ونخ و انگشتانه و موم گذارند. (یادداشت مؤلف ). || د
خوش قلقلغتنامه دهخداخوش قلق . [ خوَش ْ / خُش ْ ق ِ ل ِ ] (ص مرکب ) خوش خوی . مقابل بدخلق و بدخوی . (یادداشت مؤلف ). خوشرفتار. با رفتاری غیرسرکش .
زبل اللقلقلغتنامه دهخدازبل اللقلق . [ زِ لُل ْ ل َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) پیخال لک لک . سرگین لق لق . مؤلف اختیارات بدیعی آرد: سرگین لقلق چون بیاشامند مصروع را بغایت نافع بود. مؤلف مخزن الادویه آرد: جالی بهق و کلف و آثار جلد و با بیضه ٔ آن سیاه کننده ٔ موی و رافع صرع است .
سلقلقلغتنامه دهخداسلقلق . [ س َ ل َ ل َ ] (ع ص ) زنی که از کون وی خون رود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زنی که حیض شود از دبر سوی . (مهذب الاسماء).
لقلقلغتنامه دهخدالقلق . [ ل َ ل َ ] (معرب ، اِ) معرّب از فارسی لک لک . ج ، لقالق . لقلاق (و هو افصح ). (منتهی الارب ). طائری است مار و ماهی راشکار کند. (غیاث ). حاجی حاجی . حاجی لکلک : چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی . <p class=
قلقلغتنامه دهخداقلق . [ ق َ ل َ] (ع مص ) بی آرام شدن و جنبیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قَلِق َ الرجل قلقا؛ انزعج و اضطرب . (اقرب الموارد). || (اِمص ) بی آرامی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). اضطراب . (اقرب الموارد). || تنگ دلی . (تاج المصادر بیهقی ).