قفصدیکشنری عربی به فارسیقفس , درقفس نهادن , درزندان افکندن , جعبه , صندوق , کلبه , خانه کوچک , نوعي پيمانه قديمي زغال سنگ وغيره
تقفصلغتنامه دهخداتقفص . [ ت َ ق َف ْ ف ُ ] (ع مص ) فراهم آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تجمع. (اقرب الموارد).
ریح فی القفصلغتنامه دهخداریح فی القفص . [ حُن ْ فِل ْ ق َ ف َ ] (ع اِ مرکب ) باد در قفس . || امر باطل عاری از حقیقت . بیهوده . (فرهنگ فارسی معین ) : و آن پیغام بر زبان طاهر به حدیث لشکر
جبال القفصلغتنامه دهخداجبال القفص . [ ج ِ لُل ْ ق ُ ] (اِخ ) تلفظ عربی سلسله ٔ جبال «کوچ » است . این کوهها در شهر روذان در بلوچستان واقع شده و شامل هفت کوه است . (از نخبةالدهر ص 176).
مقفصلغتنامه دهخدامقفص . [ م ُ ق َف ْ ف َ ] (ع ص ) ثوب مقفص ؛ جامه ٔ نگارین به نگار پنجره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پارچه ٔ مخطط مانند قفص . || کسی که دست و پایش بسته شده