قعالغتنامه دهخداقعا. [ ق َ ] (ع مص ) بلند گردیدن سر بینی و برنشستن بر استخوان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
کهالغتنامه دهخداکها. [ ک َ ] (ص ) خجل و شرمنده و منفعل . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (از برهان ). خجل و شرمنده . (آنندراج ) : به دست خود که کند با خود این که من کردم کهای توبه ام آخر ز احمقی تا کی ؟ نزاری (از فرهنگ رشیدی ).چه
کهاءلغتنامه دهخداکهاء. [ ک ِ ] (ع مص ) کاهاه مکاهاة و کهاء؛ مفاخرت کرد آن را. (ناظم الاطباء). رقابت کردن در مفاخرت . (از فرهنگ جانسون ). رجوع به مکاهاة شود.
قعائدلغتنامه دهخداقعائد. [ ق َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَعود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قعود شود. || ج ِ قعیدة. (مهذب الاسماء). زوجات .
قعاثلغتنامه دهخداقعاث . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است که در بینی گوسپند عارض شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قعادلغتنامه دهخداقعاد. [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی در ستورکه در رانهای وی پدید آید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن درد که شتر را بگیرد در سرین . (مهذب الاسماء). || بیماریی است که صاحب خود را فرونشاند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اقعاد. زمین گیری .
بلند گردیدنلغتنامه دهخدابلند گردیدن . [ ب ُ ل َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بلند شدن . بلند گشتن . افراخته شدن . مرتفع شدن . برآمدن . بالا گرفتن . اِستهداف . اِسرنداء. اِنتباک . تَخبّق . تَعرید. تَیه .جَحر. دَمخ . سَموّ. سِنی ̍. شبوة. شَزْو. طُموّ. عُروج . عُرود. قَزح . کَبْو یا کُبُوّ. لَیْه . مَعرَج .
قعائدلغتنامه دهخداقعائد. [ ق َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَعود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قعود شود. || ج ِ قعیدة. (مهذب الاسماء). زوجات .
قعاثلغتنامه دهخداقعاث . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است که در بینی گوسپند عارض شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قعادلغتنامه دهخداقعاد. [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی در ستورکه در رانهای وی پدید آید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن درد که شتر را بگیرد در سرین . (مهذب الاسماء). || بیماریی است که صاحب خود را فرونشاند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اقعاد. زمین گیری .
رقعالغتنامه دهخدارقعا. [ رَ ] (ع اِ) یا رقعاء. به معنی سرخس و گیلدارو باشد و آن چوبکی است دوایی که در کنار دریای آبسکون روید و سرخس نیز گویند. سرخس . (یادداشت مؤلف ) (تذکره ٔ داود ضریرانطاکی ) (از اختیارات بدیعی ). هر گیاهی که جبرشکستن کند مانند گیلدارو و آن چوبکی است دوایی که در کناردریای خ
واقعادیکشنری فارسی به انگلیسیeffectually, fairly, frankly, honestly, indeed, literally, practically, quite, rather, real, really, substantially, sure, truly, veritably, yea