قشتلیونلغتنامه دهخداقشتلیون . [ ق َ ت َ ] (اِخ ) حصنی است از توابع شنتبریة در اندلس . (معجم البلدان ).
قسطلانلغتنامه دهخداقسطلان .[ ق َ طَ ] (ع اِ) غبار. (منتهی الارب ). غبار ساطع. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل و قسطال و قسطول شود.
قسطلانیلغتنامه دهخداقسطلانی . [ ق َ طَ ] (اِخ ) احمدبن محمد. رجوع به احمدبن محمدبن ابی بکر در همین لغت نامه و احمدبن محمد در اعلام زرکلی و قسطلانی (احمد)در ریحانة الادب و معجم المطبوعات ج 2 ستون 11 شود.
قسطلانیلغتنامه دهخداقسطلانی . [ ق َ طَ ] (ص نسبی ) به حسب ظاهر نسبت است به قسطلان ، لکن موضع یا قبیله یا چیز دیگر قسطلان نام به نظر نرسید و دور نیست که لفظ قسطلانی به قسطل یا قسطلة منسوب باشد. (ریحانة الادب ج 3 ص 289). رجوع به ق
قسطلانیلغتنامه دهخداقسطلانی . [ ق َ طَ نی ی ] (ع اِ) قوس قزح . (اقرب الموارد). رجوع به قسطلانیة شود.