قبا راستالغتنامه دهخداقبا راستا. [ ق َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بازاری . قبا سه چاکی . رجوع به قبا سه چاکی شود.
قبالغتنامه دهخداقبا. [ ق ُ ] (اِخ ) جائی است میان بصره و مکه . سری بن عبدالرحمان بن عتبةبن عویمربن ساعدة انصاری گوید : و لها مربع ببرقة خاخ و مصیف بالقصر قصر قباءکفنونی ان مت ف
قبالغتنامه دهخداقبا. [ ق ُ ] (اِخ ) نام شهری است بزرگ از نواحی فرغانه که نزدیک شاش واقع است . (معجم البلدان ) (تاریخ بخارا). و آن خرمترین شهری است اندر ناحیت فرغانه . (حدود الع
قبا راستهلغتنامه دهخداقبا راسته . [ ق َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) قباراستا. قبا سه چاکی . کاسب . بازاری . رجوع به قبا راستا و قبا سه چاکی شود.
راستالغتنامه دهخداراستا. (ص ) راست باشد که نقیض کج است . || (اِ) راه و صراط. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). || مقابل . روبرو. (ناظم الاطباء). مقابل چپ . راستا و چپا بمعنی طر
پهلولغتنامه دهخداپهلو. [ پ َ ] (اِ) هر دو طرف سینه و شکم . (غیاث ). راستا و چپای شکم مردم . (شرفنامه ٔ منیری ). جنب . حقو. صقلة. صقل . ضیف . معد.دث ّ. ملاط. فقر. کشح . صفح . (من
مجلسلغتنامه دهخدامجلس . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) محل نشستن . مجلسة مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). محل نشستن مردمان . ج ، مجالس . (ناظم الاطباء). نشستنگاه . نش
رفتنلغتنامه دهخدارفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل ک