فرشلغتنامه دهخدافرش . [ ف َ ] (ع اِ) بساط افکنده . (منتهی الارب ). گستردنی . زیرانداز. قالی . (یادداشت به خط مؤلف ). مفروش از اسباب خانه . (اقرب الموارد) : از تو خالی نگارخانه ٔ جم فرش دیبا کشیده بر بجکم . رودکی .از وی بساطها و ف
فریزلغتنامه دهخدافریز. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فریزلغتنامه دهخدافریز. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند که دارای 491 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، پنبه و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تروچسبلغتنامه دهخداتروچسب . [ ت َ رُ چ َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) فرز. چابک . چالاک . سریع. و بی تأمل .
کنددستلغتنامه دهخداکنددست . [ ک ُ دَ ] (ص مرکب )آنکه دستش در عمل کند باشد. مقابل تردست . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه دستی فرز و چالاک ندارد : زنم تیشه خوش تیزدستانه بر پابه طاقت تراشی ولی کنددستم .نورالدین ظهوری (از آنندراج ).