فطرتاًلغتنامه دهخدافطرتاً. [ ف ِ رَ تَن ْ ] (ع ق ) به گهر و به گوهر. (یادداشت مؤلف ). از روی فطرت و سرشت و طبیعت . عادتاً. طبعاً. صحیح تر آن است که فطرة نویسند و روی تاء گرد تنوین گذارند. رجوع به فطرة شود.
فطریاثالغتنامه دهخدافطریاثا. [ ف ُ ] (اِ) کماة ابیض است که فطر مأکول و به فارسی هیکل و سماروغ نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
فطرتاًلغتنامه دهخدافطرتاً. [ ف ِ رَ تَن ْ ] (ع ق ) به گهر و به گوهر. (یادداشت مؤلف ). از روی فطرت و سرشت و طبیعت . عادتاً. طبعاً. صحیح تر آن است که فطرة نویسند و روی تاء گرد تنوین گذارند. رجوع به فطرة شود.
فطرةلغتنامه دهخدافطرة. [ ف ِ رَ تَن ْ ] (ع ق ) فطرتاً. از روی فطرت و طبیعت . از روی سرشت و خلقت . عادتاً. طبعاً.
مؤمن نهادلغتنامه دهخدامؤمن نهاد. [ م ُءْ م ِ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) آنکه فطرتاً مؤمن است . مؤمن سرشت : این هیون هین و این جمل مؤمن نهاد موم سرشت لین را گناهی نیست . (مرزبان نامه ص 371). و رجوع به مؤمن ش
فطرتاًلغتنامه دهخدافطرتاً. [ ف ِ رَ تَن ْ ] (ع ق ) به گهر و به گوهر. (یادداشت مؤلف ). از روی فطرت و سرشت و طبیعت . عادتاً. طبعاً. صحیح تر آن است که فطرة نویسند و روی تاء گرد تنوین گذارند. رجوع به فطرة شود.