فصل میانهshoulder season, shoulder periodواژههای مصوب فرهنگستاندورهای از سال، بین «فصل رونق» و «فصل رکود»، که در آن ارائۀ خدمات به مسافران با نرخ تشویقی (promotional rate) صورت میگیرد
پردیس فسیل،پارک فسیلfossil parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است حفاظتشده با نهشتههای غنی از فسیل
فسللغتنامه دهخدافسل . [ ف َ ] (ع اِ) شاخ انگور نشاندنی . (منتهی الارب ). شاخه ٔ رز که برای نشاندن بریده شده . (از اقرب الموارد). || (ص ) مرد فرومایه ٔ ناکس و بیمروت . ج ، افسل ، فسال ، فُسل ، فسول ، فسولة، فسلاء. || (مص ) از شیر بازکردن کودک . (منتهی الارب ).
فسللغتنامه دهخدافسل . [ ف َ س ِ ] (ع اِ) درخت خرد خرما. (آنندراج ). مصحف فسیل است . رجوع به فسیل شود.
فصل اوجpeak seasonواژههای مصوب فرهنگستاندورهای از سال که در آن تعداد سفر به مقصدی مشخص به حداکثر میرسد و از فصل کسادی و فصل میانه کاملاً متمایز است
فصلدیکشنری عربی به فارسیفصل (کتاب) , شعبه , قسمت , باب , دوره , مسير , روش , جهت , جريان , درطي , درضمن , بخشي از غذا , اموزه , اموزگان , دنبال کردن , بسرعت حرکت دادن , چهار نعل رفتن
فصلفرهنگ فارسی عمید۱. هریک از چهار قسمت سال شامل سه ماه.۲. [مجاز] دوره؛ برهه؛ مرحله.۳. واحد تقسیمبندی مطالب کتاب، مقاله، رساله، و مانند آن.۴. (ورزش) دورۀ برگزاری مسابقات ورزشی.۵. (اسم مصدر) [مقابلِ وصل] (ادبی) نیاوردن واو عطف بین اجزای کلام.۶. (منطق) خصوصیتی ذاتی که جنسی را از جنس دیگر م
فصللغتنامه دهخدافصل . [ ف َ ] (ع اِ) مانع و حاجز میان دو چیز. || هر جای پیوستگی در استخوان هر بند اندام . || (ص ) سخن حق و راست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حکم که حق از باطل جدا کند. (منتهی الارب ).- فصل الخطاب . رجوع به مدخل فصل الخطاب شود. || (اِ
حرف منفصللغتنامه دهخداحرف منفصل . [ ح َ ف ِ م ُ ف َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هفت حرف از حروف الفباء منفصل است و آنها را حروف سبعه ٔ منفصله و خواتیم نیز نامند، که در نوشتن به حرفی دیگر منضم نگردد: ا، د، ذ، ر، ز، ژ، و. و باقی حروف را غیرمنفصله یا متصله گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
چهار فصللغتنامه دهخداچهار فصل . [ چ َ / چ ِف َ ] (اِ مرکب ) (مرکب از چهار + فصل ) چهارموسم . چهارگاه . یک قسمت از چهار قسمت سال شمسی و تقسیمات چهارگانه که از نوروز یعنی اعتدال ربیعی آغاز شود چنین است : بهار و تابستان و پائیز و زمستان و هر فصلی به طور متوسط <span
چارفصللغتنامه دهخداچارفصل . [ ف َ ] (اِ مرکب ) چهارفصل . چارموسم . چارهنگام . چارفصل سال . بهار و تابستان و پائیز و زمستان . ربیع و صیف و خریف و شتاء : در چنین فصل تا بخانه ٔ شاه داشته طبع چارفصل نگاه . نظامی .آنچه مقصود شد در این پی
لاینفصللغتنامه دهخدالاینفصل . [ ی َ ف َ ص ِ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + ینفصل ) جدانشدنی . انفصال ناپذیر. جدائی ناپذیر. نابریدنی : عضو لاینفصل .
کم منفصللغتنامه دهخداکم منفصل . [ ک َم ْ م ِ م ُ ف َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کَم ّ (اصطلاح منطق ) شود.