فرید اصفهانیلغتنامه دهخدافرید اصفهانی . [ ف َ دِ اِف َ ] (اِخ ) رجوع به فریدالدین احول اسفراینی شود.
فریدالدهرلغتنامه دهخدافریدالدهر. [ ف َ دُدْ دَ ] (ع ص مرکب ) یگانه ٔ دهر. یکتای روزگار. فرید. بی مانند : درکمال فضل و متانت علم و تبحر در معقول و منقول فریدالدهر و یگانه ٔ روزگار بود
فریدالدینلغتنامه دهخدافریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) اصفهانی . رجوع به فرید اصفهانی و فریدالدین احول شود.
فریدالدینلغتنامه دهخدافریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) جاجرمی . دُرّه ٔ فرید اقبال بود و صدف گوهر کمال . در بخاراتحصیل کرد و مرا (محمد عوفی ) در خدمت او مباسطتی حاصل شد و از فواید
فریدالدینلغتنامه دهخدافریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) کاتب خراسانی .در خدمت سلطان سنجر ملازمت داشته و رایت شاگردی انوری را برمی افراشته است و نیز سلطان مسعودبن محمدبن ملکشاه را مد
فریدةلغتنامه دهخدافریدة. [ ف َ دَ] (ع ص ) تأنیث فرید. ج ، فرائد. (یادداشت بخط مؤلف ). مؤنث فرید. (فرهنگ فارسی معین ) (اقرب الموارد). || (اِ) یکی از فرید. رجوع به فرید شود.
فریدهفرهنگ انتشارات معین(فَ دِ) [ ع . فریدة ] (ص .)1 - مؤنث فرید، ا ز نام های زنان . 2 - در فارسی به معنی : مغرور، متکبر.