فرید اصفهانیلغتنامه دهخدافرید اصفهانی . [ ف َ دِ اِف َ ] (اِخ ) رجوع به فریدالدین احول اسفراینی شود.
فریدونلغتنامه دهخدافریدون . [ ف ِ رِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔشهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فریدون وارلغتنامه دهخدافریدون وار. [ ف ِ رِ ](ص مرکب ) مانند فریدون . خجسته و پیروز : پناه خسروان اعظم اتابک فریدون وار بر عالم مبارک .نظامی .
فریدالدهرلغتنامه دهخدافریدالدهر. [ ف َ دُدْ دَ ] (ع ص مرکب ) یگانه ٔ دهر. یکتای روزگار. فرید. بی مانند : درکمال فضل و متانت علم و تبحر در معقول و منقول فریدالدهر و یگانه ٔ روزگار بود
فریدالدینلغتنامه دهخدافریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) ... محمودبن بشار هروی ، ملقب به تاج الافاضل از ادبا و فضلایی است که نثر و نظم پارسی و تازی فراوان داشته و از جمله ٔ اشعار او،
فریدالدینلغتنامه دهخدافریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) احمد تفتازانی نوه ٔ ملا سعد تفتازانی معروف . درزمان شاه اسماعیل صفوی شیخ الاسلام هرات و از مراجع مهم مذهب تسنن بود. وی بمناسب
فریدونکارلغتنامه دهخدافریدونکار. [ ف ِ رِ ] (ص مرکب ) آنکه کار و بارش چون فریدون بود در پیروزی و کامیابی : جم سیر و سام رزم و دارابزمی رستم کرداری و فریدونکاری .فرخی .
فریدالدینلغتنامه دهخدافریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) احول اسفراینی از شعرای قرن هفتم هجری است که بیشتر عمرخود را در اصفهان و سپس در شیراز در دربار اتابکان فارس گذرانیده و اواخر ع
فریدالدینلغتنامه دهخدافریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) اصفهانی . رجوع به فرید اصفهانی و فریدالدین احول شود.
فریدنلغتنامه دهخدافریدن . [ ف َ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین ، واقع در 24هزارگزی باختر نائین که دارای ده تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فریدون فرلغتنامه دهخدافریدون فر. [ ف ِ رِ ف َ ] (ص مرکب ) فریدون صفت . آنکه شکوه و شوکت فریدون دارد : خواجه احمد آن رئیس عادل پیروزگرآن فریدون فر کیخسرودل رستم براز. منوچهری .شکست بر
فریدالدینلغتنامه دهخدافریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) جاجرمی . دُرّه ٔ فرید اقبال بود و صدف گوهر کمال . در بخاراتحصیل کرد و مرا (محمد عوفی ) در خدمت او مباسطتی حاصل شد و از فواید