فرغوللغتنامه دهخدافرغول . [ ف َ ] (اِ) غفلت و غافل شدن و تأخیر و درنگ در کارها.(برهان ). تأخیر. مطل . (یادداشت به خط مؤلف ). تأخیر بود بر مدافعت و مطل و کسلان . (اسدی ) : که فرغول پدید آید آن روزکه بر تخته تو را تیره شود نام . رودکی (یا
فرغوللغتنامه دهخدافرغول . [ ف َ ] (اِخ ) از قرای دهستان است . (معجم البلدان ) (سمعانی ). و دهستان ناحیتی بوده است در نزدیکی گرگان که ویرانه های آن برجای است . (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 127).
فرغولفرهنگ فارسی عمید۱. درنگ؛ تٲخیر در کار: ◻︎ که فرغول پدید آید آن روز / که بر تخته تو را تیره شود فام (رودکی۱: ۳۲).۲. اهمال؛ غفلت: ◻︎ به هر کار بیدار و بشکول باش / به شب دشمن خواب فرغول باش (اسدی: ۳۴۴).
فرغللغتنامه دهخدافرغل . [ ف ُ غ ُ ] (اِ) دفعالوقت . درنگی و تأخیر. || غفلت و تغافل . (ناظم الاطباء). فرغول . (آنندراج ). رجوع به فرغول شود.
فرغللغتنامه دهخدافرغل . [ ف َ غ ُ ] (اِ) لفافه . ملحفه . || لحاف و بالاپوش . || قبا. (ناظم الاطباء). فرغول . (آنندراج ). رجوع به فرغول شود.
فرغولیلغتنامه دهخدافرغولی . [ ف َ ] (اِخ ) عمربن محمدبن حسن بن علی بن ابراهیم ، مکنی به ابوحفص . در دهستان متولد شد و در گرگان نشأت کرد. در نیشابور فقه آموخت و سپس تا پایان عمر در مرو زیست . ادیبی فاضل ، متکلم و از پیروان فرقه ٔ صوفیان قشیریه بود. از ابواحمد عبدالحلیم قصاری و ابوعمرو عثمان بن
فرغولیلغتنامه دهخدافرغولی . [ ف َ ] (اِخ ) عمربن محمدبن حسن بن علی بن ابراهیم ، مکنی به ابوحفص . در دهستان متولد شد و در گرگان نشأت کرد. در نیشابور فقه آموخت و سپس تا پایان عمر در مرو زیست . ادیبی فاضل ، متکلم و از پیروان فرقه ٔ صوفیان قشیریه بود. از ابواحمد عبدالحلیم قصاری و ابوعمرو عثمان بن
فرغللغتنامه دهخدافرغل . [ ف ُ غ ُ ] (اِ) دفعالوقت . درنگی و تأخیر. || غفلت و تغافل . (ناظم الاطباء). فرغول . (آنندراج ). رجوع به فرغول شود.
فرغللغتنامه دهخدافرغل . [ ف َ غ ُ ] (اِ) لفافه . ملحفه . || لحاف و بالاپوش . || قبا. (ناظم الاطباء). فرغول . (آنندراج ). رجوع به فرغول شود.
فرغوکلغتنامه دهخدافرغوک . [ ف َ ] (ص ) خاموش و تن زده . (آنندراج ) (برهان ). || (اِ) تأخیر و تکاسل و کاهلی در کارها را نیز گویند. (برهان ). مصحف فرغول است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرغول شود.
غوللغتنامه دهخداغول . (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) درآخر اسامی امکنه آید چون : شرمغول ، زاغول و فرغول .
فرغیشلغتنامه دهخدافرغیش . [ ف َ ] (ص ) کهنه و فرسوده . (برهان ) : نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم زآنک مرکبم بود خر لنگ و لباسم فرغیش . امیرمعزی .|| (اِ) پوستین که از کهنگی موی گریبان و دامن و سرهای آستین آن ریخته باشد و بعضی گویند پوستی
فرغولیلغتنامه دهخدافرغولی . [ ف َ ] (اِخ ) عمربن محمدبن حسن بن علی بن ابراهیم ، مکنی به ابوحفص . در دهستان متولد شد و در گرگان نشأت کرد. در نیشابور فقه آموخت و سپس تا پایان عمر در مرو زیست . ادیبی فاضل ، متکلم و از پیروان فرقه ٔ صوفیان قشیریه بود. از ابواحمد عبدالحلیم قصاری و ابوعمرو عثمان بن