فارساللغتنامه دهخدافارسال . (اِخ ) شهری بود در ناحیه ٔتسالی یونان . رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2337 شود.
فرسلوسلغتنامه دهخدافرسلوس . [ ف َ ] (اِخ ) سنگی است که اسکندر در ظلمات یافته بود و آن اکسیراست چون به سیماب طرح کنند نقره شود. (از برهان ).
فرسلونلغتنامه دهخدافرسلون . [ ف َس ِ ] (اِ) سنگی است که آن را طلق می گویند و آن همچوآینه شفاف و روشن است . (برهان ). رجوع به طلق شود.
فرسلوسلغتنامه دهخدافرسلوس . [ ف َ ] (اِخ ) سنگی است که اسکندر در ظلمات یافته بود و آن اکسیراست چون به سیماب طرح کنند نقره شود. (از برهان ).
فرسلونلغتنامه دهخدافرسلون . [ ف َس ِ ] (اِ) سنگی است که آن را طلق می گویند و آن همچوآینه شفاف و روشن است . (برهان ). رجوع به طلق شود.