فجیعلغتنامه دهخدافجیع. [ ف َ ] (از ع ، ص ) در تداول فارسی ، دردناک . اسف بار. جانگداز. رقت آور، چنانکه گوییم : فلان را به وضعی فجیع کشتند.
مرز فازهاphase boundary2واژههای مصوب فرهنگستانمرز مشترک میان دو یا چند فاز از ماده، مانند گاز و مایع یا دو مایع مخلوط ناشونده
تعادل فازیphase equilibriaواژههای مصوب فرهنگستانارتباط تعادلی بین فازهای مختلف یک مادۀ شیمیایی در فشار و دما و ترکیببندیهای مختلف
فجیعانهلغتنامه دهخدافجیعانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) به زاری . (یادداشت بخط مؤلف ). به وضع فجیع. رجوع به فجیع و فاجع شود.
فجیعانهلغتنامه دهخدافجیعانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) به زاری . (یادداشت بخط مؤلف ). به وضع فجیع. رجوع به فجیع و فاجع شود.
تفجیعلغتنامه دهخداتفجیع. [ ت َ ] (ع مص ) به درد آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). دردمند نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بسی اندوه و مصیبت رسانیدن . (زوزنی ). مصیبت زده ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج ).