فتی العسکرلغتنامه دهخدافتی العسکر. [ ف َ تَل ْ ع َ ک َ ] (اِخ ) محمدبن منصوربن زیاد. از ندیمان هارون الرشید است و رشید او را فتی العسکر خوانده بود. وی پس از رشید از ندیمان فرزند او مح
فتی شیستفرهنگ انتشارات معین(فِ) [ فر. ] (ص .) کسی که علاقة شدید به یکی از اعضا یا البسة معشوق خود دارد.
فتی شیسمفرهنگ انتشارات معین( ~ .) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری روحی که مبتلایان به آن به یکی از اعضا یا البسة معشوق خود دل می بندند.
فتی شیستفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه بت یا چیز غیر ذیروحی را پرستش کند.۲. (روانشناسی) مبتلا به فتیشیم.
فتی شیسمفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پرستش بت یا چیز غیر ذیروح از سنگ و چوب و جز آن.۲. (روانشناسی) نوعی بیماری روحی که شخص به چیزی که متعلق به معشوق باشد از قبیل چند تار مو یا تکهای از لباس
فتیلهگویش اصفهانی تکیه ای: pilta/ lönǰa طاری: fitila طامه ای: pilta طرقی: pülta کشه ای: pilta نطنزی: pilte
فتیله ٔ عنبرلغتنامه دهخدافتیله ٔ عنبر. [ ف َ ل َ / ل ِ ی ِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فتیله ای که از عنبر سازند و بوی خوش میدهد. (آنندراج ) : گر عطر طره ٔ تو میسر شود مرارگ در