فتیانیلغتنامه دهخدافتیانی . [ ف ِت ْ ] (ص نسبی ) منسوب به فتیان که قبیله ای است . (از سمعانی ). رجوع به فتیان شود.
فتنیلغتنامه دهخدافتنی . [ ف ُت ْ ت َ ] (اِخ ) محمدبن طاهر الصدیقی الهندی ، ملقب به جمال الدین . تولدش به سال 910 هَ . ق . 1504/ م . بود. از علمای حدیث است ، او را ملک المحدثین گفته اند. نسبت او به فتن از شهرهای گجرات هند است
گفتنیلغتنامه دهخداگفتنی . [ گ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق گفتن . (آنندراج ). سزاوار گفتن . آنچه گفتن آن لازم باشد : سخن گفته شد گفتنی هم نماندمن از گفته خواهم یکی با تو راند. فردوسی .همه گفتنی ها بدو بازگفت همه رازها برگشاد از نهفت
علفتانیلغتنامه دهخداعلفتانی . [ ع َ ف َ نی ی ] (ع ص ) مرد گول و احمق که بی پروا سخن گوید و خیال صواب و خطای آن را نکند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
عفتانیلغتنامه دهخداعفتانی . [ ع ِ ف ِت ْ تا نی ی ] (ع ص ) به معنی عفتّان است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عِفتّان شود.