غمان آمیغلغتنامه دهخداغمان آمیغ. [ غ َ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به غم یا آمیخته به غمها : آه ازین جور بد زمانه ٔ شوم همه شادی او غمان آمیغ.رودکی .
غمان آمیغفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآمیختهبهغم: ◻︎ آه از این جور بد زمانهٴ شوم / همه شادی او غمانآمیغ (رودکی: ۵۲۴).
بی غمانهلغتنامه دهخدابی غمانه . [ غ َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) با بیغمی ، در تعریف وضع و نفس مستعمل است . (از آنندراج ) : چون غنچه داشتم دل جمع اندرین چمن بر باد داد یک نفس بی غمانه ام
ثنیانلغتنامه دهخداثنیان . [ ث ِ ] (اِخ ) نام موضعی که در آنجا غمّان و تغلب و ذبیان و غیرهم بر بنی عذره تاخت آوردند و ظفر نصیب بنی عذره گردید. || نام موضعی است که در آنجا غمّان و
غمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهحزن؛ اندوه: ◻︎ تا بشکنی سپاه غمان بر دل / آن بِه که می بیاری و بگساری (رودکی: ۵۱۱)، ◻︎ همه راز این کار با من بگوی / که تا باشمت زاین غمان چارهجوی (فردوسی: ۲/۳
اندیشگانلغتنامه دهخدااندیشگان . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِ) ج ِ اندیشه . || غمان . اندهان . (یادداشت مؤلف ) . افکار ناراحت کننده : ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژندهمیشه اختر تو پست و هم
احزانلغتنامه دهخدااحزان . [ اَ ] (ع اِ)ج ِ حُزن . غمان . هموم . اندهان . اندوهها : بحدیثی که شبی کرد همی پیش ملک عالمی را برهانید ز بند احزان . فرخی .بر جهان چند گونه نیرنگ است ب
دلتنگکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی نده، ملالت انگیز، غمانگیز، تیره و تار، دلتنگی آور، دلگیر، کسل کننده اندوهناک
تاخت آوردنلغتنامه دهخداتاخت آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) حمله کردن . هجوم کردن : ثُنیان ، موضعی که در آنجا غمّان و تغلب و ذبیان و غیرهم بر بنی عذره تاخت آوردند و ظفر نصیب بنی عذره گرد
خرده دانلغتنامه دهخداخرده دان . [ خ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب )مردم صاحب عقل و دانا و آنکه بهمه چیز برسد از کلیات و جزئیات . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : دل خرد مرا غمان بزرگ از بزرگان
گمرهلغتنامه دهخداگمره .[ گ ُ رَه ْ ] (ص مرکب ) مخفف گمراه . گم کرده راه . سرگشته . آواره . بی راه . ضال . (ناظم الاطباء) : چنان تافته برگشتم از غمان چنان گمره برگشتم از نهیب . ع
نوشخندهلغتنامه دهخدانوشخنده . [ خ َ دَ / دِ ](اِ مرکب ) نوشخند. رجوع به نوشخند شود : این کوه زهره دل که نهنگی است بحرکش ازنوش خنده بین که چه زهر غمان کشد.خاقانی .
تاثرانگیزفرهنگ مترادف و متضاداندوهآور، تاثربار، حزنانگیز، غمانگیز، غمبار، ملالتانگیز ≠ شعفانگیز، سرورانگیز
تاثرآورفرهنگ مترادف و متضاداندوهآور، اندوهبار، تاثرانگیز، غمافزا، غمانگیز، غمفزا، ملالآور، ملالانگیز ≠ شادیآور، شادیبخش، شعفانگیز
تاسفانگیزفرهنگ مترادف و متضاداندوهبار، اندوهزا، تاسفبار، تاسفزا، حزنانگیز، حسرتانگیز، حسرتبار، غمانگیز، غمبار ≠ سرورانگیز، شادیبخش
حزنانگیزفرهنگ مترادف و متضاداندوهبار، اندوهزا، جگرسوز، حزنآلود، حزنآور، حزین، غمآلود، غمافزا، غمانگیز، غمبار ≠ سرورانگیز، طربانگیز
حزینفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندوهگین، غمناک، غمانگیز ۲. حزنآور، حزنانگیز ≠ شاد، مشعوف ۳. غمین، محزون، متاسف، محزون، مغموم، ملول، نژند