غریب وارلغتنامه دهخداغریب وار. [ غ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند شخص غریب . ترکیبی است از غریب + وار (مزید مؤخر شباهت ).
غریغوار التوریلغتنامه دهخداغریغوار التوری . [ غ ِ غ ُ رُت ْ ت َ ] (اِخ ) تعریب گرگوار دو تورس . رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 36 و رجوع به گرگوار دو تورس شود.
غریبدیکشنری فارسی به عربیاعجوبة , باروکي , حنون , رومانسي , غربة , غريب اطوار , غير عادي , فضولي , قريب , مفرط , مهاجر , وحيد ، أجْنَبي
غریبفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیگانه، غریبه، ناآشنا، ناشناخته، ناشناس ۲. بیکس، فقیر ۳. نامحرم ۴. اجنبی، خارجی ۵. بدیع، حیرتانگیز، شگفت، شگفتآور، عجیب، غیرعادی ۶. طرفه، طریف، نو ۷. دورازوط
خلقانلغتنامه دهخداخلقان . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَلَق ، کهنه و فرسوده . در نظم و نثر فارسی بصورت مفرد بکار رفته است : کهن کند بزمانی همان کجا نو بودو نو کند بزمانی همان که خلقان
ظهیرلغتنامه دهخداظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالدین طاهربن محمد الفاریابی ، مکنی به ابوالفضل ، ملک الکلام و صدرالحکماء. دولتشاه سمرقندی در تذکره گوید: شاعری است به غایت اهل و فاضل ود
کجالغتنامه دهخداکجا. [ ک ُ ] (ق ) (از ک ُ (استفهام ) + جا) از ادات پرسش است و در مقام سؤال از مکان بکار برند.کدام جا. (برهان ) (آنندراج ). کدام جای . کدام مکان . (یادداشت مؤل
طبلغتنامه دهخداطب . [ طِب ب ] (ع اِ) شهوت . خواهانی تن . || شأن . حال مرد. دَهر. خُوی . عادت . یقال : ماذاک بطبی ؛ ای بدهری و عادتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سحر. (غیاث
خوش استقباللغتنامه دهخداخوش استقبال . [ خوَش ْ/ خُش ْ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) آنکه خوب استقبال از غریب کند. آنکه غریب و تازه وارد را نکو دارد و خوش تهنیت دهد. که با روی باز پذیره ٔ مهمان یا