غیاهبلغتنامه دهخداغیاهب . [ غ َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ غَیهَب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غیهب شود.
چیغابلغتنامه دهخداچیغاب . (اِخ ) دهی است از بخش موسیان شهرستان دشت میشان . در 32هزارگزی جنوب خاوری موسیان کنار راه اتومبیل رو دزفول به موسیان واقع است . 250 تن سکنه دارد. از رودخانه چیغاب و چشمه ٔ عین خوش آبیاری میشود. ساکنینش
غیابلغتنامه دهخداغیاب . (ع اِ) ج ِ غَیب . (منتهی الارب ). ج ِ غَیب ، بمعنی پیه رقیق . (از اقرب الموارد). رجوع به غَیب شود.
غیابلغتنامه دهخداغیاب . (ع مص ) درآمدن چیزی در چیزی . (منتهی الارب ). فروشدن چیزی در چیزی و ناپدید گردیدن . غِیاب . || (اِ) قبر. گور. غَیابة. (از اقرب الموارد). || غیاب درخت یا غَیّاب آن ، یعنی ریشه های آن . (از اقرب الموارد).
غیابلغتنامه دهخداغیاب . [ غ َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار ناپدیدشونده . بسیار غائب شونده . مبالغه ٔ غائب . (از اقرب الموارد) (المنجد). || (اِ) غیاب الشجر؛ ریشه های درخت . غیاب بتخفیف یاء نیز به همین معنی است . (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به غَیاب شود.
غایبفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ حاضر] کسی که حاضر نیست و در جای دیگر است؛ ناپیدا؛ ناپدید؛ دور از نظر.۲. (ادبی) در دستور زبان، شخص سوم.⟨ غایب شدن: (مصدر لازم)۱. ناپدید شدن؛ ناپیدا گشتن.۲. پنهان شدن.⟨ غایب کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] گم کردن.
غایبلغتنامه دهخداغایب . [ ی ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غیب و غیبت و غیبوبت و غیاب . لغتی در غائب . (منتهی الارب ). ناپدید. ناپیدا. نهان . پنهان ، مقابل حاضر : دادشان دائم و پیوسته مر آبی چو گلاب نشد از جانبشان غایب روزی و شبی . منوچهری .<
حاضرغایبلغتنامه دهخداحاضرغایب . [ ض ِ ی ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح عرفا، خلسه : حضرت خواجه از آن منزل بیرون آمدند و اصحاب چنانکه سنت ایشان بود حاضرغائب نشسته بودند. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ص 83).
رغایبلغتنامه دهخدارغایب . [ رَ ی ِ ] (ع اِ) رغائب . چیزهای مرغوب . عطاهای نفیس و بسیار. (یادداشت مؤلف ). ج ِ رغیبة. (ناظم الاطباء) : چندان مواهب و رغایب در سلک ملک او آورد که حصر آن در حوصله ٔ وهم نگنجد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 460). مل
متغایبلغتنامه دهخدامتغایب . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) غایب باشنده و غایب . (آنندراج ). غایب و غیر حاضر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغایب شود.
مغایبلغتنامه دهخدامغایب . [ م ُ ی َ ] (ع ص ) آنکه در غیبتش از او سخن گویند. و رجوع به مغایبة شود. || (اصطلاح دستوری ) سوم شخص غایب . مقابل مخاطب .- ضمیر مغایب ؛ ضمیری که مرجع آن ، شخص یا شی ٔ غایب باشد، مانند او، ایشان .- فعل مغایب ؛ فع
نصرت آباد امیرغایبلغتنامه دهخدانصرت آباد امیرغایب . [ ن ُ رَ دِ اَ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه و6 هزارگزی راه مراغه به میاندوآب و در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 166 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلا