عیال گرفتنلغتنامه دهخداعیال گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) همسر برگزیدن . انتخاب عیال . زن گرفتن .
عیال پرستلغتنامه دهخداعیال پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دوست دارنده ٔ عیال .علاقه مند به زن و فرزند خود. که پای بند عیال باشد.
عیال پرستیلغتنامه دهخداعیال پرستی . [ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) دوست داشتن عیال . پای بند بودن به عائله .- امثال :عیال پرستی خداپرستی است ، نظیر حدیث «خیارکم خیرکم لأهله ». (امثال و حک
عیال دارلغتنامه دهخداعیال دار. (نف مرکب ) کسی که دارای زن و فرزند و اهل و عیال باشد. (ناظم الاطباء). عیالبار. عیالوار. معیل .
عیال داریلغتنامه دهخداعیال داری . (حامص مرکب ) عمل عیال دار. نگاهداری اهل و عیال . (ناظم الاطباء). || عیالواری . عیالباری . معیل بودن .
عیال دوستلغتنامه دهخداعیال دوست . (ص مرکب ) آنکه عائله و زن و فرزند دوست بدارد. عیال پرست . دوست دارنده ٔ عیال .
عیال فریبلغتنامه دهخداعیال فریب . [ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) آنکه عیال را بفریبد.آنکه یا آنچه عائله ٔ شخصی را فریب دهد : منجنیقی بود به زیور و زیب خانه ویران کن عیال فریب .نظامی .
عیالةلغتنامه دهخداعیالة. [ ل َ ] (ع اِ) علف : عیالة البِرذَون ؛ علف ستور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عیالمندلغتنامه دهخداعیالمند. [ م َ ] (ص مرکب ) صاحب اهل و عیال بسیار و پورمند. (ناظم الاطباء). صاحب عیال و قبیله دار. (آنندراج ). عیالبار. عیالوار. معیل . عائله دار. صاحب عائله .