قيثارةدیکشنری عربی به فارسیعود شش سيمه , گيتار , گيتار زدن , چنگ (الت موسيقي) , چنگ زدن , بصدا در اوردن , ترغيب کردن , غربال , الک , سرند
عود بلسانلغتنامه دهخداعود بلسان . [ دِ ب َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاخ درخت بلسان است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن )(از مخزن الادویة). عودالبلسان . رجوع به بلسان شود.
عود زدنلغتنامه دهخداعود زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن عود که آلتی است از آلات طرب . به صدا درآوردن عود. رجوع به عود شود.
عود بریلغتنامه دهخداعود بری . [ دِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیخ قسم ماده ٔ عنب الدب است که به ترکی مردارآغاجی نامند. و در کرمان بسیار میباشد، به سطبری ساعد و از ذرعی زیاد
عود ژاپنیلغتنامه دهخداعود ژاپنی . [ دِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است از تیره ٔ سبزی آساها که برخی از انواع آن بصورت درخت و یا درختچه میباشند و برخی هم علفی هستند و در همه ٔ
عود سوختنلغتنامه دهخداعود سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) سوزاندن عود. درآتش انداختن عود تا از آن بوی خوش آید : دوصد بنده تا مجمر افروختندبر او عودو عنبر همی سوختند. فردوسی .بوستان عود هم
عود سوختهلغتنامه دهخداعود سوخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عودی که سوخته باشد، و ظاهراً آن را برای سپید کردن دندان بکار میبردند : مشرق به عود سوخته دندان سپید کردچون